۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۹۱

دور شو ای عقل نادانی مکن
با سبک روحان گران جانی مکن

عشقبازی کار بی کاران بود
این چنین کار ار نمی دانی مکن

ای که گوئی دل عمارت می کنم
ما نمی خواهیم ویرانی مکن

چون تو را ایمان به کفر زلف نیست
دعوی دین مسلمانی مکن

در خماری لاف از مستی مزن
بنده ای ، با ما تو سلطانی مکن

دست وادار از سر زلف نگار
خویش پابند پریشانی مکن

نعمت الله یار سرمستان بود
دوستی با وی چو نتوانی مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.