۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۷۸

آینه بردار تا ببینی در او
جان و جانان خوش نشسته روبرو

جز یکی در جمله عالم هست نیست
این دوئی پیدا شده از ما و تو

آب چشم ما به هر سو شد روان
آبرو جوئی بیا از ما بجو

خم میخانه به یک دم درکشم
خود چه باشد پیش ما جام و سبو

تا میانش در کنار آورده ایم
مو نمی گنجد میان ما و او

در دو عالم جز یکی دیدیم نه
چشم احول آن یکی بیند به دو

نعمت الله مست و در کوی مغان
در پی ساقی روان شد سو به سو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.