۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶۱

ای که می گوئی که هستم از منی
از منی بگذر که این دم با منی

پیش کاید آدمی اندر وجود
معنیش جان بود و در صورت منی

از منی بگذر چو مردان خدا
کز منی پیدا شود مرد و زنی

سروری یابی چو سرداران عشق
گر به پای عاشقان سرافکنی

جان تو چون یوسف و تن پیرهن
یوسف مصری نه این پیراهنی

چون ز هر دل روزنی با حق بود
خاطر موری سزد گر نشکنی

نعمت الله جو که تا یابی مراد
بگذر از دنیا که دونست و دنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.