۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴۲

ای از جمال رویت نقش جهان خیالی
وی ز آفتاب رویت هر ذره ای هلالی

این مظهر مطهر روشن شد از جمالت
در آینه نمودی تمثال بی مثالی

از چشم پر خمارت هر گوشه نیم مستی
وز لعل شکرینت در هر طرف زلالی

دارم هوا که گردم خاک در سرایت
این دولت ار بیابم ما را بود کمالی

صوفی و کنج خلوت رند و شرابخانه
هر یک به جستجوئی باشند و ما به حالی

در خلوت سرایت جان خواست تا درآید
گفتم مرو مبادا یابد ز تو ملالی

سید خیال رویت پیوسته بسته با دل
ای جان من که دارد خوشتر ازین خیالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.