۵۳۶ بار خوانده شده
ای شَعْشَعهیْ نورِ فَلَقْ در قُبّهٔ مینایِ تو
پیمانهٔ خونِ شَفَقْ پَنگانِ خونْ پیمایِ تو
ای مَیلها در مَیلها، وِیْ سَیلها در سَیلها
رَقصان و غَلْطان آمده، تا ساحلِ دریایِ تو
با رِفْعَت و آهنگِ مَهْ، مَهْ را فُتَد از سَر کُلَه
چون ماه رو بالا کُند تا بِنْگَرد بالایِ تو
در هر صَبوحی بُلبُلان، اَفْغان کُنان چون بیدلان
بر پَردههایِ واصِلان، در روضهٔ خَضْرایِ تو
ای جانها دیدارجو، دلها همه دِلْدارجو
ای بَرگُشاده چارجو در باغِ با پَهنایِ تو
یک جو رَوانْ ماءِ مَعین، یک جویِ دیگر اَنْگَبین
یک جویْ شیرِ تازه بین، یک جو میِ حَمْرایِ تو
تو مُهلَتَم کِی میدهی؟ میْ بر سَرِ میْ میدهی
کو سَر که تا شرحی کُنم، از سَردِهِ صَهْبایِ تو؟
من خود کِه باشم، آسْمان در دورِ این رَطْلِ گِران
یک دَم نمییابد اَمان از عشق و اِسْتِسْقایِ تو
ای ماهِ سیمین مِنْطَقه، با عشق داری سابقه
وِیْ آسْمان، هم عاشقی پیداست در سیمایِ تو
عشقی که آمد جُفتِ دل، شُد بَس مَلول از گفتِ دل
ای دل خَمُش، تا کِی بُوَد این جَهْد و اِسْتِقْصایِ تو
دل گفت من نایِ وِیْ اَم، نالان زِ دَمهایِ وِیْ اَم
گفتم که نالان شو کُنون، جانْ بَندهٔ سودایِ تو
اِنّا فَتَحْنا بابَکُم لا تَهْجُروا اَصْحابَکُم
حَمْدًا لِعِشْقٍ شامِلٍ، بِگْرفته سَر تا پایِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
پیمانهٔ خونِ شَفَقْ پَنگانِ خونْ پیمایِ تو
ای مَیلها در مَیلها، وِیْ سَیلها در سَیلها
رَقصان و غَلْطان آمده، تا ساحلِ دریایِ تو
با رِفْعَت و آهنگِ مَهْ، مَهْ را فُتَد از سَر کُلَه
چون ماه رو بالا کُند تا بِنْگَرد بالایِ تو
در هر صَبوحی بُلبُلان، اَفْغان کُنان چون بیدلان
بر پَردههایِ واصِلان، در روضهٔ خَضْرایِ تو
ای جانها دیدارجو، دلها همه دِلْدارجو
ای بَرگُشاده چارجو در باغِ با پَهنایِ تو
یک جو رَوانْ ماءِ مَعین، یک جویِ دیگر اَنْگَبین
یک جویْ شیرِ تازه بین، یک جو میِ حَمْرایِ تو
تو مُهلَتَم کِی میدهی؟ میْ بر سَرِ میْ میدهی
کو سَر که تا شرحی کُنم، از سَردِهِ صَهْبایِ تو؟
من خود کِه باشم، آسْمان در دورِ این رَطْلِ گِران
یک دَم نمییابد اَمان از عشق و اِسْتِسْقایِ تو
ای ماهِ سیمین مِنْطَقه، با عشق داری سابقه
وِیْ آسْمان، هم عاشقی پیداست در سیمایِ تو
عشقی که آمد جُفتِ دل، شُد بَس مَلول از گفتِ دل
ای دل خَمُش، تا کِی بُوَد این جَهْد و اِسْتِقْصایِ تو
دل گفت من نایِ وِیْ اَم، نالان زِ دَمهایِ وِیْ اَم
گفتم که نالان شو کُنون، جانْ بَندهٔ سودایِ تو
اِنّا فَتَحْنا بابَکُم لا تَهْجُروا اَصْحابَکُم
حَمْدًا لِعِشْقٍ شامِلٍ، بِگْرفته سَر تا پایِ تو
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.