۵۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۵۱

در سَفَرِ هوایِ تو بی‌خَبَرم، به جانِ تو
نیک مُبارک آمده‌‌ست این سَفَرم به جانِ تو

لَعْلْ قَبا سَمَر شُدی چون که دَران کَمَر شُدی
کُشتهٔ زار در میانْ زان کَمَرم، به جانِ تو

همچو قَمَر بَرآمدی، بر قَمَران سَر آمدی
همچو هِلالْ زارْ منْ زان قَمَرم، به جانِ تو

خُشک و تَرَم خیالِ تو، آیِنهٔ جَمالِ تو
خُشک لَبَم زِ سوزِ دل، چَشم تَرَم، به جانِ تو

تا تو زِ لَعْلِ بَسته اَت، تَنگِ شِکَر گُشاده‌یی
چون مگسِ شِکَسته پَر بر شِکَرم، به جانِ تو

دامْ همیشه تا، آفتِ بال و پَر بُود
رَسته شود زِ دامِ تو بال و پَرَم، به جانِ تو

در تبریز شَمسِ دین، هست چراغِ هر سَحَر
طالِبِ آفتابْ من چون سَحَرم، به جان تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.