۷۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۵۵

کِی زِ جهان بُرون شود جُزوِ جهان؟ هَله بگو
کِی بِرَهَد زِ آبْ نَم؟ چون بِجَهَد یکی زِ دو؟

هیچ نمیرد آتشی زآتشِ دیگر ای پسر
ای دلِ من زِ عشقْ خون، خونِ مرا به خونْ مَشو

چند گُریختم، نشُد سایهٔ من زِ من جُدا
سایه بُوَد مُوکِّلَم، گرچه شَوَم چو تارِ مو

نیست جُز آفتاب را قوَّتِ دَفْعِ سایه‌ها
بیش کُند، کَمَش کُند، این تو زِآفتابْ جو

وَرْ دو هزار سالْ تو در پِیِ سایه می‌دَوی
آخِرِ کار بِنْگَری، تو سِپَسیّ و پیشْ او

جُرمِ تو گشت خِدمَتَت، رنج تو گشت نِعْمَتَت
شمعِ تو گشت ظُلْمَتَت، بَندِ تو گشت جُست و جو

شرح بِدادَمی ولی، پُشتِ دلِ تو بِشْکَند
شیشهٔ دل چو بِشْکَنی، سود نداردَت رَفو

سایه و نور بایَدَت، هر دو به هم، زِ من شِنو
سَر بِنِه و دراز شو پیشِ درختِ اِتَّقُوا

چون زِ درختِ لُطفِ او، بال و پَری بِرویَدَت
تَن زن چون کبوتران، بازمَکُن بَقَربَقو

چَغْز در آب می‌رَوَد، مار نمی‌رَسَد بِدو
بانگ زَنَد، خَبَر کُند، مار بِدانَدَش که کو

گرچه که چَغْزِ حیله گَر، بانگ زَنَد چو مار هم
آن دَمِ سُستِ چَغْزی اَش، بازدَهَد زِ بانگْ بو

چَغْز اگر خَمُش بُدی، مار شُدی شکارِ او
چون که به کُنج وارَوَد، گنج شود جو و تَسو

گنج چو شُد تَسویِ زَر، کم نشود به خاکْ در
گنج شود تَسویِ جان، چون بِرَسَد به گنجِ هو

خَتْم کُنم بَرین سُخَن؟ یا بِفَشارَمَش دِگَر؟
حُکْمْ تو راست، من کی اَم، ای مَلَکِ لَطیف خو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.