۳۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶۶

دِگَرباره بِشوریدم، بِدان سانم به جانِ تو
که هر بَندی که بَربَندی بِدَرّا نَم، به جانِ تو

چو چَرخَم من، چو ماهم من، چو شمعَم من، زِتابِ تو
همه عقلَم، همه عشقم، همه جانم، به جانِ تو

نِشاطِ من زِ کارِ تو، خُمارِ من زِ خارِ تو
به هر سو رو بِگَردانی، بِگَردانم، به جانِ تو

غَلَط گفتم، غَلَط گفتن دَرین حالَت عَجَب نَبْوَد
که این دَمْ جام را از میْ نمی‌دانم، به جانِ تو

من آن دیوانهٔ بَندم، که دیوان را هَمی‌ بَندم
منِ دیوانه دیوان را سُلَیمانم، به جانِ تو

به غیرِ عشق، هر صورتْ که آن سَر بَرزَنَد از دل
زِ صَحْنِ دل همین ساعت بُرون رانَم، به جانِ تو

بیا ای او که رفتی تو، که چیزی کو رَوَد آید
نه تو آنی به جانِ من، نه من آنَم، به جانِ تو

اَیا مُنْکِر دَرونِ جان مَکُن اِنْکارها پنهان
که سِرِّ سَرنوشتَت را فروخوانَم، به جانِ تو

زِعشقِ شَمسِ تبریزی، زِبیداریّ و شَبخیزی
مِثالِ ذَرّهٔ گَردان، پَریشانم، به جانِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.