۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶۹

زِ مَکْرِ حَق مَباش ایمِن، اگر صد بَخْت بینی تو
بِمال این چَشم‌ها را گَر به پِنْدارِ یقینی تو

که مَکْرِ حَق چُنان تُند است کَزْ وِیْ دیده جانَت
تو را عَرشی نِمایَد او، وَگَر باشی زمینی تو

گُمانِ خایِنی می‌بَر تو بر جانِ امینْ شَکلَت
که گَر تو ساده دل باشی، ندارد سود امینیْ تو

خریدی هِنْدوی زشتی، قَبیحی را تو در چادر
تو ساده پوستین بَر بویِ زُهره رویِ چینی تو

چو شب در خانه آوردی، بِدیدی روش بی‌چادر
زِ رویَش دیده بِگْرفتی، زِ بویَش بَستی بینی تو

دَرین بازار، طَرّارانِ زاهِد شکل بسیارند
فَریبَندَت، اگرچه اَهل و باعقلِ مَتینی تو

مگر فَضْلِ خداوندِ خداوندانْ شَمسُ الدّین
کُند تَنبیه جانَت را، کُند هر دَم مُعینیْ تو

بِبین آن آفتابی را کِش اوَّل نیست و نی پایان
که اَنْدَر دین هَمی‌تابَد، اگر از اَهلِ دینی تو

به سویِ باغِ وَحدت رو، کَزو شادی هَمی‌رویَد
که هر جُزوَت شود خندان، اگر در خود حَزینی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.