۲۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷۱

گشته‌‌ست طَپان جانم، ای جان و جهان بَرگو
هین سِلْسِله دَرجُنبان، ای ساقیِ جان بَرگو

سُلطانِ خوشان آمد، وان شاهْ نِشان آمد
تا چند کَشی گوشم؟ ای گوش کَشان بَرگو

سِرّی‌‌ست سَمَنْدر را، زاتش بِنَمی سوزَد
جانی‌‌ست قَلَنْدَر را نادرتَر ازانْ بَرگو

بِنْگَر حَشَرِ مَستان، از دستْ بِنِه دَستان
با رَطْلِ گِران پیش آ، با ضَربِ گِرانْ بَرگو

زان غَمْزهٔ چون تیرش، وَابْرویِ کَمان گیرش
اسرارِ سِلَحشوری، با تیر و کَمانْ بَرگو

بَرگو، هَله جان بَرگو، پیشِ هَمگان بَرگو
وان نُکته که می‌دانی، با او پِنِهانْ بَرگو

از جامِ رَحیقِ او، مَست است عَشیقِ او
پیغامِ عَقیقِ او، ای گوهرِ کانْ بَرگو

من بی‌زَبَر و زیرم، در پَنجهٔ آن شیرم
زَاحْوالِ جهان سیرم، زَاحْوالِ فُلانْ بَرگو

زیر است نَوایِ غَم، وَنْدَرخورِ شادی بَم
یک لحظه چُنین بَرگو، یک لحظه چُنانْ بَرگو

خورشیدْ مُعینَت شُد، اِقْبالْ قَرینَت شُد
مَقصودْ یَقینَت شُد، بی‌شکّ و گُمانْ بَرگو

چون بُگْذری ای عارف، زین آب و گِلِ ناشِف
زان سو مَثَلِ هاتِف، بی‌نام و نشانْ بَرگو

در عالَمِ جانْ جا کُن، در غَیبْ تماشا کُن
رویی به رَوان‌ها کُن، زین گَرم رُوانْ بَرگو

من بی‌خود و سَرمَستَم، اینک سَرِ خُم بَستم
ای شاهِ زَبَردستَم، بی‌کام و دهانْ بَرگو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.