هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از فراق و دوری معشوق خود شکایت میکند و به دنبال یافتن اوست. شاعر از زیباییها و ویژگیهای معشوق یاد میکند و از درد دوری او مینالد. همچنین، شاعر به مفاهیم عرفانی و فلسفی مانند عشق، حیات، و جستجوی حقیقت اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات پیچیدهی شعری ممکن است برای سنین پایینتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۱۷۶
آن دِلْبَر عَیّار جِگَرخوارهٔ ما کو؟
آن خُسروِ شیرینِ شِکَرپارهٔ ما کو؟
بی صورتِ او مَجْلِس ما را نَمَکی نیست
آن پُر نَمَک و پُر فَن و عَیّارهٔ ما کو؟
باریک شُدهست از غَمِ او ماهِ فَلَک نیز
آن زُهرهٔ بابَهرهٔ سیّارهٔ ما کو؟
پَربَسته چو هاروتَم و لب تَشنه چو ماروت
آن رَشکِ چَهِ بابِل سَحّارهٔ ما کو؟
موسی که دَرین خُشک بیابان به عَصایی
صد چَشمه رَوان کرد ازین خارهٔ ما کو؟
زین پنج حِسِ ظاهر و زین پنجْ حِسِ سِر
دَه چَشمه گُشاینده دَرین قارهٔ ما کو؟
از فُرقَتِ آن دِلْبَر دَردیست دَرین دل
آن دارویِ دَردِ دل و آن چارهٔ ما کو؟
اِسْتارهٔ روز اوست چو بر مینَدَمَد صُبح
گویم که بِدَم، گوید کاِسْتارهٔ ما کو؟
اَنْدَر ظُلُمات است خَضِر در طَلَبِ آب
کان عینِ حَیاتِ خوش فَوّارهٔ ما کو؟
جانْ هَمچو مسیحی است به گَهْوارهٔ قالَب
آن مَریَمِ بَندَندهٔ گَهْوارهٔ ما کو؟
آن عشقِ پُر از صورتْ بیصورتِ عالَم
هم دوز زِ ما، هم زِهِ قَوّارهٔ ما کو؟
هر کُنج یکی پُرغَمْ مَخْمور نِشَستهست
کان ساقیِ دریادلِ خَمّارهٔ ما کو؟
آن زنده کُنِ این دَر و دیوارِ بَدَن کو؟
وان رونَقِ سَقْف و دَر و دَرسارهٔ ما کو؟
لَوّامه و اَمّاره به جَنگاند شب و روز
جنگْ اَفکَنِ لَوّامه و اَمّارهٔ ما کو؟
ما مُشت گِلی در کَفِ قُدرت مُتِقَلِّب
از غَفلَتِ خود گفته که گِل کارهٔ ما کو؟
شَمسُ الْحَقِ تبریز، کجا رفت و کجا نیست
وَنْدَر پِیِ او آن دلِ آوارهٔ ما کو؟
آن خُسروِ شیرینِ شِکَرپارهٔ ما کو؟
بی صورتِ او مَجْلِس ما را نَمَکی نیست
آن پُر نَمَک و پُر فَن و عَیّارهٔ ما کو؟
باریک شُدهست از غَمِ او ماهِ فَلَک نیز
آن زُهرهٔ بابَهرهٔ سیّارهٔ ما کو؟
پَربَسته چو هاروتَم و لب تَشنه چو ماروت
آن رَشکِ چَهِ بابِل سَحّارهٔ ما کو؟
موسی که دَرین خُشک بیابان به عَصایی
صد چَشمه رَوان کرد ازین خارهٔ ما کو؟
زین پنج حِسِ ظاهر و زین پنجْ حِسِ سِر
دَه چَشمه گُشاینده دَرین قارهٔ ما کو؟
از فُرقَتِ آن دِلْبَر دَردیست دَرین دل
آن دارویِ دَردِ دل و آن چارهٔ ما کو؟
اِسْتارهٔ روز اوست چو بر مینَدَمَد صُبح
گویم که بِدَم، گوید کاِسْتارهٔ ما کو؟
اَنْدَر ظُلُمات است خَضِر در طَلَبِ آب
کان عینِ حَیاتِ خوش فَوّارهٔ ما کو؟
جانْ هَمچو مسیحی است به گَهْوارهٔ قالَب
آن مَریَمِ بَندَندهٔ گَهْوارهٔ ما کو؟
آن عشقِ پُر از صورتْ بیصورتِ عالَم
هم دوز زِ ما، هم زِهِ قَوّارهٔ ما کو؟
هر کُنج یکی پُرغَمْ مَخْمور نِشَستهست
کان ساقیِ دریادلِ خَمّارهٔ ما کو؟
آن زنده کُنِ این دَر و دیوارِ بَدَن کو؟
وان رونَقِ سَقْف و دَر و دَرسارهٔ ما کو؟
لَوّامه و اَمّاره به جَنگاند شب و روز
جنگْ اَفکَنِ لَوّامه و اَمّارهٔ ما کو؟
ما مُشت گِلی در کَفِ قُدرت مُتِقَلِّب
از غَفلَتِ خود گفته که گِل کارهٔ ما کو؟
شَمسُ الْحَقِ تبریز، کجا رفت و کجا نیست
وَنْدَر پِیِ او آن دلِ آوارهٔ ما کو؟
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.