هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به ستایش خداوند و بیان نیاز انسان به او میپردازد. شاعر از عظمت خداوند، نیاز انسان به او، و بینیازی خداوند از زمان و مکان سخن میگوید. همچنین، به موضوعاتی مانند عشق الهی، تسلیم در برابر خداوند، و بینیازی خداوند از هر چیزی اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم مذهبی و عرفانی دارد. بنابراین، برای سنین پایینتر ممکن است قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۱۸۶
خداوندا چو تو صاحِبِ قِران کو؟
بَرابَر با مکانِ تو، مکان کو؟
زمانْ مُحتاج و مِسکینِ تو باشد
تو را حاجَت به دوران و زمان کو؟
کسی کو گفت دیدم شَمسِ دین را
سوالَش کُن که راهِ آسْمان کو؟
در آن دریا مَرو بیاَمرِ دریا
نمیتَرسی؟ برایِ تو ضَمان کو؟
مَگَر بیقَصد اُفتی کو کریم است
خَطاکُن را زِ عَفوِ او غَمان کو؟
چو سَجده کرد آیینه مَر او را
بَران آیینه زَنگارِ گُمان کو؟
هَمو تیر است، همو اِسْپَر، هَمو قَوْس
چه گفتم، آن طَرَف تیر و کَمان کو؟
هر آن جسمی که از لُطفَش نَظَر یافت
نَظیرش در وَلایتهایِ جان کو؟
به جُز از رویِ عَجْز و فقر و تَسلیم
بِبُرده سَر ازو، از اِنْس و جان کو؟
زِ غَیرت حَق شُدَش حارِس، وَگَرنی
مَر او را از کِه بیم است؟ پاسْبان کو؟
به پیشانیِّ جانها داغِ مِهْرَش
کسی بیداغِ مِهْرش در قِران کو؟
به نوبَت گاهِ او بین صَف کَشیده
به خِدمَت گَر هَمیجویی، مَهان کو؟
نباشد خنده جُز از زَعفَرانَش
به جُز از عشقِ رویَشْ شادمان کو؟
به جُز از هَجْرِ آن مَخْدومِ جانی
دل و جان را به عالَم اَنْدُهان کو؟
خداوند شَمسِ دین از بَهرِ اَللّه
که لایِق در ثَنایِ او دَهان کو؟
زبان و جانِ من با وصلِ او رفت
به شرحِ خاکِ تبریزم، زبان کو؟
همه کان هست مُحتاجِ خریدار
بِدان حَد بینیازی هیچ کان کو؟
بَرابَر با مکانِ تو، مکان کو؟
زمانْ مُحتاج و مِسکینِ تو باشد
تو را حاجَت به دوران و زمان کو؟
کسی کو گفت دیدم شَمسِ دین را
سوالَش کُن که راهِ آسْمان کو؟
در آن دریا مَرو بیاَمرِ دریا
نمیتَرسی؟ برایِ تو ضَمان کو؟
مَگَر بیقَصد اُفتی کو کریم است
خَطاکُن را زِ عَفوِ او غَمان کو؟
چو سَجده کرد آیینه مَر او را
بَران آیینه زَنگارِ گُمان کو؟
هَمو تیر است، همو اِسْپَر، هَمو قَوْس
چه گفتم، آن طَرَف تیر و کَمان کو؟
هر آن جسمی که از لُطفَش نَظَر یافت
نَظیرش در وَلایتهایِ جان کو؟
به جُز از رویِ عَجْز و فقر و تَسلیم
بِبُرده سَر ازو، از اِنْس و جان کو؟
زِ غَیرت حَق شُدَش حارِس، وَگَرنی
مَر او را از کِه بیم است؟ پاسْبان کو؟
به پیشانیِّ جانها داغِ مِهْرَش
کسی بیداغِ مِهْرش در قِران کو؟
به نوبَت گاهِ او بین صَف کَشیده
به خِدمَت گَر هَمیجویی، مَهان کو؟
نباشد خنده جُز از زَعفَرانَش
به جُز از عشقِ رویَشْ شادمان کو؟
به جُز از هَجْرِ آن مَخْدومِ جانی
دل و جان را به عالَم اَنْدُهان کو؟
خداوند شَمسِ دین از بَهرِ اَللّه
که لایِق در ثَنایِ او دَهان کو؟
زبان و جانِ من با وصلِ او رفت
به شرحِ خاکِ تبریزم، زبان کو؟
همه کان هست مُحتاجِ خریدار
بِدان حَد بینیازی هیچ کان کو؟
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.