۴۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۰۵

دوش خوابی دیده‌ام، خود عاشقان را خواب کو؟
کَنْدَرونِ کعبه می‌جُستم که آن مِحْراب کو؟

کعبهٔ جان‌ها، نه آن کعبه که چون آن جا رَسی
در شبِ تاریکْ گویی شمع یا مَهتاب کو؟

بلکه بُنیادش زِ نوری کَزْ شُعاعِ جانِ تو
نور گیرد جُمله عالَم، لیک جان را تاب کو؟

خانِقاهَش جُمله از نور است، فَرشَشْ عِلْم و عقل
صوفیانَش بی‌سَر و پا، غَلْبهٔ قَبْقاب کو؟

تاج و تَختی کَنْدَرون داری نهان ای نیک بَخت
در گُمانِ کیْقُباد و سَنْجَر و سُهراب کو؟

در میانِ باغِ حُسنَش می‌پَر ای مُرغِ ضَمیر
کایْمن آباد است آن جا، دام یا مِضْراب کو؟

در دَرونِ عارِیَت‌هایِ تَنِ تو بَخششی ست
در میانِ جانْ طَلَبْ کان بَخششِ وَهّاب کو؟

در صِفَت کردن زِ دور اِطْناب شُد گفتِ زمان
چون رَسیدم در طَنابِ خود، کُنون اِطْناب کو؟

چون بُرون رفتی زِ گِل، زود آمدی در باغِ دل
پس از آن سو جُز سَماع و جُز شرابِ ناب کو؟

چون زِ شورستانِ تَن رفتی سویِ بُستانِ جان
جُز گُل و ریحان و لاله و چَشمه‌هایِ آب کو؟

چون هزاران حُسن دیدی کان نَبُد از کالْبَد
پس چرا گویی جَمالِ فاتِحُ الْاَبْواب کو؟

ای فقیه از بَهرِ لِلَّهْ عِلْمِ عشقْ آموز تو
زان که بعد از مرگْ حِلّ و حُرمَت و ایحاب کو؟

چون به وقتِ رنج و مِحْنَت زود می‌یابی دَرَش
بازگویی او کجا؟ دَرگاهِ او را باب کو؟

باش تا موجِ وصالَش دَررُباید مَر تو را
غَیب گَردی، پس بگویی عالَمِ اَسْباب کو؟

اَرْچه خَطِّ اِبْنِ بَوّابَت هَوَس شُد در رِقاع
رُقْعهٔ عشقش بِخوان، بِنْمایَدت بَوّاب کو

هر کسی را نایبِ حَق تا نگویی، زینهار
در بِساطِ قاضی آ، آن گَهْ بِبین نُوّاب کو

تا نَمالی گوشِ خود را، خَلْق بینی کار و بار
چون بِمالی چَشمِ خود را، گویی آن را تاب کو؟

در خَراباتِ حقیقت، پیشِ مَستانِ خراب
در چُنان صافی نَبینی دُرد و خَسْ وَانْساب کو؟

در حسابِ فانی‌یی عُمرَت تَلَف شُد بی‌حساب
در صَفایِ یار بِنْگَر، شُبْهَتِ حُسّاب کو؟

چون می‌اَت پُردل کُند، در بَحْرِ دل غوطی خوری
این تَرانه می‌زنی، کین بَحْر را پایاب کو؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.