۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹۲

به لاله دوش نسرین گفت، بَرخیزیمْ مَستانه
به دامانِ گُلِ تازه، دَرآویزیمْ مَستانه

چو باده بر سَرِ باده خوریم از گُل رُخِ ساده
بیا، تا چون گُل و لاله، دَرآمیزیمْ مَستانه

چو نرگسْ شوخْ چَشم آمد، سَمَن را رَشک و خشم آمد
به نسرین گفت تا ما هم بَراِسْتیزیمْ مَستانه

بُتِ گُل رویِ چون شِکَّر، چو غُنچه بسته بود آن دَر
چو دَر بُگْشاد وقت آمد که دَرریزیمْ مَستانه

که جان‌ها کَزْ اَلَست آمد، بَسی بی‌خویش و مَست آمد
ازان در آب و گِل هر دَم هَمی‌لَغزیمْ مَستانه

دلا تو اَنْدَرین شادی، زِسَروْ آموز آزادی
که تا از جُرم و از توبه، بِپَرهیزیمْ مَستانه

صَلاحِ دیدهٔ رَه بینْ صَلاحُ الدّین، صَلاحُ الدّین
برایِ او زِ خود شاید، که بُگْریزیمْ مَستانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.