هوش مصنوعی: در این متن، شرح نبردی سخت و کشته شدن بسیاری از مردان آمده است. سپس، پور بهو از دریا می‌گذرد و به شهری در سرندیب می‌رسد. در آنجا، زنگیان با ابزارهای جنگی خاصی مانند تیغ، استخوان ماهی، تیر و سنگ می‌جنگند. پور بهو مورد استقبال قرار می‌گیرد و به مقام سپهدار و داماد شاه می‌رسد. پس از آن، گرشاسب و مهراج به شهر می‌رسند و مردم با هدایا از آنها استقبال می‌کنند. مهراج از گرشاسب می‌خواهد که گناهان مردم را ببخشد و به آنها امید دهد. در پایان، مهراج گنج‌های پنهان شده را پیدا می‌کند و بین ایرانیان تقسیم می‌کند.
رده سنی: 15+ متن دارای صحنه‌های جنگ و خشونت است که ممکن است برای کودکان مناسب نباشد. همچنین، استفاده از واژگان و مفاهیم پیچیده‌تر ادبی، آن را برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر می‌کند.

برگشتن پسر بهو به زنگبار

ز صد مرد پنجه گرفته شدند
دگر کشته و زار و کفته شدند

سرندیب شد زین شکن پرخروش
ز شیون به هر بر زنی خاست جوش

ز خویشانش پور بهو هر که بود
ببرد و ز دریا گذر کرد زود

ز هر سو چو بر وی جهان تنگ شد
به زنهار نزد شه زنگ شد

دو میزر بود جامه زنگیان
یکی گرد گوش و دگر بر میان

ندارند اسپ اندر آن بوم هیچ
نه کس داند اندر سواری پسیچ

بود سازشان تیغ کین روز جنگ
دگر استخوان ماهی و تیر و سنگ

چو باشد شهی یا مهی ارجمند
نشانند از افراز تختی بلند

مر آن تخت را چار تن ساخته
پرندش همی بر سر افراخته

بود نیز نو مطرفی شاهوار
ببسته ز دو سو به چوب استوار

نشستنگه ناز دانند و کام
بدان بومش اندول خوانند نام

کرا شاه خواهد به زنهار خویش
نشان باشدش مهر و سربند پیش

فروهشته باشد به رخ روی بند
نبیندش کس جز مهی ارجمند

ز پور بهو چون شنید آگهی
فرستاد سربند و مهر شهی

همان تخت فرمود تا تاختند
همه ره نثارش گهر ساختند

چو آمد برش تنگ برخاست زود
فراوان بپرسید و گرمی نمود

نشاند و نوازیدش و داد جاه
همی بود از آنگونه نزدیک شاه

مرورا سپهدار و داماد گشت
نشست ایمن از اندُه ، آزاد گشت

سپاهش هم از زنگیان هر کسی
زن آورد و پیوندشان شد بسی

چو گرشاسب و مهراج از جای جنگ
رسیدند نزد سرندیب تنگ

به شهر از مهان هر که بُد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز

به ره پیش مهراج باز آمدند
به پوزش همه لابه ساز آمدند

که گر شد بهو دشمن شهریار
ز ما کس نبد با وی از شهر یار

ز بهر تواش بنده بودیم و دوست
کنون ما که ایم ار گنه کار اوست

به جای گنهکار بر بی گناه
چو خشم آوری نیست آیین و راه

و گر نزد شه ما گنه کرده ایم
سر اینک بَرِ تیغش آورده ایم

اگر سر بُرد ور ببخشد رواست
پسندیده ایم آنچه او را هواست

ز گرشاسب درخواست مهراج شاه
که این رای را هم تو بین روی و راه

به پاداش کژّی و از راه راست
بدین کشور امروز فرمان تراست

سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان

دگر دادشان از هر امّید بهر
وز آنجا کشیدند لشکر به شهر

بسی یافت مهراج هر گونه چیز
ز گنج بهو و آن لشکرش نیز

نهان کرده ها بر کشید از مغاک
به گرشاسب و ایرانیان داد پاک
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
گوهر بعدی:رفتن مهراج با گرشاسب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.