۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹۵

سَراندازان هَمی‌آیی، نِگارینِ جِگَرخواره
دِلَم بُردی، نمی‌دانم چه آوردی دِگَرباره

فَغان از چَشمِ مَکّارَت، کَزْاوّل بود این کارت
که پاره پاره پیش آییّ و بِرْبایی دلِ پاره

برایِ ماهِ بی‌چون را، کَشیدیِ جورِ گَردون را
مُسَلَّم گشت مَجنون را که عاقل نیست این کاره

بیار آن جامِ پُرآتش، که تا ما دَرکَشیمَش خَوش
به عشقِ رویِ آن مَهْ وَش، بُرون از چَرخ و اِسْتاره

بِزَن آتش به کِشتِ من، فَکَن از بامْ طَشتِ من
که کارِ عشق این باشد، که باشد عاشقْ آواره

اگر زَخْمی زنی از کین، به قَصدِ این دلِ مِسکین
بِزَن، که زَخْم بَردارد، چه باید کرد، بیچاره

دِلَم شُد جایِ اندیشه وَیا دُکّانِ پُر شیشه
بگو ای شَمسِ تبریزی، دِلَت سنگ است یا خاره
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.