هوش مصنوعی: این متن عرفانی و شاعرانه، بیانگر سفر روحانی و عشق الهی است. شاعر از عشق به معشوق الهی سخن می‌گوید و چگونه این عشق باعث می‌شود تا وجود خود را فراموش کند و به دریای نیستی وارد شود. او از شعله‌های عشق و رهایی از نفس اماره سخن می‌گوید و به انسان توصیه می‌کند که با کمک مردان روحانی، به عیش ابدی و رهایی از قید و بندهای دنیوی دست یابد. متن پر از استعاره‌ها و تصاویر شاعرانه است که عشق الهی و سفر روحانی را به تصویر می‌کشد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد تا بتواند به درستی درک و تفسیر شود.

غزل شمارهٔ ۲۲۹۴

زِ بَردابَردِ عشقِ او، چو بِشْنید این دلِ پاره
بَرآمَد از وجودِ خویش و هر دو کَوْن یک باره

به بَحْرِ نیستی در شُد، همه هستی مُحَقَّر شُد
به ناگَهْ شُعْله‌یی بَر شُد شِگَرفْ از جانِ خونْ خواره

کجا اسراربین آمد دَمی کَزْ کِبْر و کین آمد؟
حَیاتی کَزْ زمین آمد بُوَد در بَحْرْ بیچاره

اَلا ای جانِ انسانی چو از اقلیمِ نُقْصانی
به شب هنگامِ ظُلمانی، چو اَخْتَر باش سَیّاره

چو از مَردانْ مَدَد یابی، یکی عیشِ اَبَد یابی
سپاهِ بی‌عَدَد یابی به قَهرِ نَفْسِ اَمّاره

چو هستی را هَمی‌روبی، سَرِ هر نَفْس می‌کوبی
پدید آید یکی خوبی، نه رو باشد، نه رُخساره

چه باشد صد قَمَر آن جا؟ شود هر خاکْ زَر آن جا
به غیرِ دل مَبَر آن جا، که آن جا هست دلْ پاره

زِهی دُربَخشْ دریایی برایِ جانِ بینایی
شُمارِ ریگْ هر جایی زِ عشقش هست آواره

خوشا مُشکا که می‌بیزی به راهِ شَمسِ تبریزی
زِهی باده که می‌ریزی برایِ جانِ میْ خواره
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.