۲۵۸ بار خوانده شده

اندر وجود و عدم

جهد کن تا زنیست هست شوی
وز شراب خدای مست شوی

باشد آنرا که دین کند هستش
گوی و چوگان دهر در دستش

چون ازاین جرعه گشت جان تو مست
بر بلندی هست گردی پست

هرکه آزاد کرد آنجایست
حلقه در گوش و بند برپایست

لیکن آن بند به که مرکب بخت
لیکن آن حلقه به که حلقهٔ تخت

بند کو برنهد تو تاج شمر
ور پلاست دهد دواج شمر

زانکه هم محسنست و هم مُجمل
زانکه هم مُکرمست و هم مُفضل

چه کنی بهر بی‌نوایی را
شادی و زیرک و بهایی را

شاد ازو باش و زیرک از دینش
تا بیابی رضا و تمکینش

زیرک آنست کوش بردارد
شادی آنست کوش نگذارد

نیکبخت آن کسی که بندهٔ اوست
در همه کارها بسنده بر اوست

چون از این شاخها شدی بی‌برگ
دستها در کمر کنی با مرگ

نشوی مرگ را دگر منکر
یابی از عالم حیات خبر

دست تو چون به شاخ مرگ رسید
پای تو گرد کاخ برگ دوید

پای کز طارم هدی دورست
نیست پای آن دماغ مخمورست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فی ذکر دارِالبقاء
گوهر بعدی:اندر شُکر گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.