هوش مصنوعی: این شعر داستان حاتم را روایت می‌کند که با توکل به خداوند، همسر و خانواده‌اش را بدون هیچ نگرانی مالی ترک می‌کند تا به حج برود. مردم به همسرش می‌گویند که شوهرت هیچ نفقه‌ای برایت نگذاشته، اما او با ایمان کامل پاسخ می‌دهد که خداوند روزی‌رسان است و هرچه لازم باشد فراهم می‌کند. شعر بر اهمیت توکل به خدا و انتقاد از کسانی که ایمان ندارند تأکید دارد.
رده سنی: 12+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که برای نوجوانان و بزرگسالان قابل درک و الهام‌بخش است. همچنین زبان شعر ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال پیچیده باشد.

فی توکل العجوز

حاتم آنگه که کرد عزم حرم
آنکه خوانی ورا همی به اصم

کرد عزم حجاز و بیت حرام
سوی قبر نبی علیه سلام

مانده بر جای یک گُره ز عیال
بی‌قلیل و کثیر و بی‌اموال

زن به تنها به خانه در بگذاشت
نفقت هیچ نی و ره برداشت

مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت
بود و نابود او یکی پنداشت

بر توکّل ز نیش رهبر بود
که ز رزّاق خویش آگه بود

در پسِ پرده داشت انبازی
که ورا بود با خدا رازی

جمع گشتند مردمان برِ زن
شاد رفتند جمله تا درِ زن

حال وی سر به سر بپرسیدند
چون ورا فرد و ممتحن دیدند

در ره پند و نصحت آموزی
جمله گفتند بهر دل سوزی

شوهرت چون برفت زی عرفات
هیچ بگذاشت مر ترا نفقات

گفت بگذاشت راضیم ز خدای
آنچ رزق منست ماند به جای

باز گفتند رزق تو چندست
که دلت قانع است و خرسندست

گفت چندانک عمر ماندستم
رزق من کرد جمله در دستم

این یکی گفت می‌ندانی تو
او چه داند ز زندگانی تو

گفت روزی دِهم همی داند
تا بُوَد روح رزق نستاند

باز گفتند بی‌سبب ندهد
هرگز از بیدبُن رطب ندهد

نیست دنیا ترا به هیچ سبیل
نفرستدت ز آسمان زنبیل

گفت کای رایتان شده تیره
چند گویید هرزه بر خیره

حاجت آنرا بُوَد سوی زنبیل
کش نباشد زمین کثیر و قلیل

آسمان و زمین به جمله وراست
هرچه خود خواستست حکم او راست

برساند چنانکه خود خواهد
گه بیفزاید و گهی کاهد

از توکّل نَفَس تو چند زنی
مرد نامی و لیک کم ز زنی

چون نه‌ای راهرو تو چون مردان
رو بیاموز رهروی ز زنان

کاهلی پیشه کردی ای تن زن
وای آن مرد کو کمست از زن

دل نگهدار و نفس دست بدار
کین چو باز است و آن چو بوتیمار

تا بدانجا که ما و تو داند
چون همه سوخت او و او ماند

عقل کاندر جهان چنو نرسد
برسد در خود و دور نرسد

گوشِ‌سر دو است و گوشِ عشق یکیست
بهرهٔ این و آن ز بهر شکیست

بی‌شمار ار چه گوش سر شنود
گوش درد از یکی خبر شنود

بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو
چه کنی از پی خروش و غریو

کودکی رو ز دیو چشم بپوش
تا بننهد سرت میان دو گوش
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فی‌التوکّل
گوهر بعدی:ایضاً فی‌التوکّل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.