۲۷۳ بار خوانده شده

اندر صفت مرید

لب چو بگشاد پیر فرزانه
سایه بیرون گریخت از خانه

پیر را گفتم از سرِ تحقیق
ای ترا ملک دین جدیر و حقیق

من که با تو دمی بگفتم غم
به همه عمر ندهم آن یک دم

عمر بی دوستان نه عمر بُود
عمر بی‌یار عمر غمر بُوَد

عمر با دوستی که او یکتاست
یک دمی را هزار ساله بهاست

دل ز بند تو خوش بُوَد به عذاب
چه عجب کز نمک خوش است کباب

جان ز روی تو در ارم باشد
دل ز تایید تو خرم باشد

چون تو در مرکز حقیقت و حدق
نیست یک پادشا به مقعد صدق

از تو صحرا حریر پوش شود
وز تو نیها شکر فروش شود

از تو باید کلید قفل وفا
سرِ صندوق صدق و دستِ صفا

از تو بیهوش جفت هوش آمد
که هیولی برهنه پوش آمد

مردم از نیک نیک‌خو گردد
باز چون بد بُوَد چنو گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جوابها که با نفس کلّی گوید
گوهر بعدی:اندر عذر انبساط گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.