۳۳۶ بار خوانده شده

حکایت

دید وقتی یکی پراگنده
زنده‌ای زیر جامه‌ای ژنده

گفت این جامه سخت خُلقانست
گفت هست آنِ من چنین زانست

چون نجویم حرام و ندهم دین
جامه لاابد نباشدم به از این

هست پاک و حلال و ننگین روی
نه حرام و پلید و رنگین روی

چون نمازی و چون حلال بود
آن مرا جوشن جلال بود

درد علّت چو درد دین نبود
مرد شهوت چو مرد دین نبود

هنر این دارد این سرای سپنج
شره پانصدش بود کم پنج

عشق او چون سرِ خطا باشد
کی ترا آن ز حق عطا باشد

خنک آن کس کزو بدارد دست
نبود همچو ما غرورپرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:اندر صفت خوب رویان و شاهدان گوید
گوهر بعدی:اندر مذمّت دنیا و وصف ترک او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.