هوش مصنوعی: سلیمان، پادشاه و پیامبر، در حال سفر به سمت مشرق بر باد صبا سوار است. در راه، پیرمرد کشاورزی را می‌بیند که در حال کشت و کار است و گاه گریه می‌کند و گاه می‌خندد. سلیمان به او سلام می‌کند و پیرمرد از او می‌پرسد که کیست. سلیمان خود را معرفی می‌کند و از قدرت و سلطنت گسترده‌اش می‌گوید. پیرمرد در پاسخ اشاره می‌کند که هرچه در این جهان است، ناپایدار است و مانند باد می‌گذرد.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، استفاده از زبان شعر کلاسیک و تمثیل‌های اخلاقی برای نوجوانان و بزرگسالان جذاب‌تر و قابل درک‌تر خواهد بود.

حکایت

آن سلیمان که در جهان قدر
بود سلطانِ وقت و پیغامبر

برنشسته بُد او به بادِ صبا
سوی مشرق شد او ز جابلسا

دید در راه ناگه آب‌خوری
کِشتزاری و پیر برزگری

کشت می‌کرد و نرم می‌تندید
گاه بگریست و گاه می‌خندید

شد سلیمان بدو سلامش کرد
پیر کان دید احترامش کرد

گفت هی کیستی که دل شادی
برنشسته به مرکبِ بادی

گفت ای پیر من سلیمانم
هر دو هستم نبیّ و سلطانم

زیر امرِ منست ملک زمین
پری و دیو بر یسار و یمین

مُلکم ای پیر مرز بی‌لافست
شرق تا شرق قاف تا قافست

پادشاهم به روم و چین و یمن
باد را بین شده مسخر من

گفت این گرچه سخت بنیادست
نه نهادش نهاده بر بادست

هرچه بد بود به باد شود
جان چگونه به باد شاد شود
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.