۵۷۰ بار خوانده شده

حکایت

گفت در وقت مرگ اسکندر
همه را خواند کهتر و مهتر

گفت اینک دو دست خود بستم
هین بگویید چیست در دستم

آن یکی گفت جوهری داری
وان دگر گفت گوهری داری

آن یکی گفت نامهٔ ملکست
وان دگر گفت خاتم ملکست

گفت نی‌نی که جمله در غلطیت
همه راه هوس همی طلبیت

در زمان هر دو دست خود بگشاد
گفت در دست نیستم جز باد

سالی سیسد به یاد دارم من
زان همه عمر باد دارم من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.