هوش مصنوعی: این متن شعری است که به انتقاد از رفتارهای ناپسند و منفی انسان‌ها مانند طمع، بی‌خردی، فریبکاری و دورویی می‌پردازد. شاعر با استفاده از تمثیل‌های مختلف مانند دیو، مار، و سگ، ویژگی‌های منفی انسان‌ها را به تصویر می‌کشد و از فقدان صداقت و خرد در میان مردم شکایت می‌کند. همچنین، به تأثیرات منفی این رفتارها بر جامعه و افراد اشاره می‌شود.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم انتقادی و پیچیده‌ای است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تمثیل‌های عمیق ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.

فی مذمة‌الاعداء و نصیحة‌الاولیاء

ای منیری نمود مهتابت
بس بُوَد سایه ریسمان تابت

نشود هیچ مردم مصلح
هرگز از دست دیو لایفلح

همچو مار از بدی و منحوسی
همه ساله شکار طاوسی

تا کت آموخت اختیار بدی
که میاموز دی و مه خوردی

عامه بهر طعام چون انعام
با سرپست دام و مست مدام

زانکه در کاملان بود همه جود
نبود بی‌فلاح مرد سجود

گر هراسد ز بی‌خرد مردم
از بدان ترسد و ز بد مردم

آن نترس خدای ترس خودست
تن که در طمع نیک و ترس بدست

ای عفااللّٰه ز دیو سیرتشان
که ازین سان بود بصیرتشان

گفتهٔ مردشان نه از مردیست
بلکه از لاف و فتنه و سردیست

مرد کان هرزه‌گوی و بی‌باکست
راز با وی چو کوک با کاکست

بشماری بریدن از کِه و مِه
گر ز من پرسی از بدان همه به

هم دم و هم درم دهد هم درد
هم جگر هم ذکر خورد بد مرد

نبود هیچ جز بد و بد رگ
گر یکی ور هزار بینی سگ

این همه خواجگان بی‌زر و سیم
علم شیر و گرگ مال یتیم

از کسی در جهان خاموشی
نشنود جز به گوش بی‌گوشی

زانکه اندر جهان خاموشی
بُرد بهتر ز بوریا پوشی

از پی دخل و خرج عقل و هنر
دفترش بی‌نواتر از دف‌تر

این دبیران که مُدبران رهند
زان همی از غلام خود نرهند

ای ز خود سیرگشته همچو امل
بشنو از من ز روی پند و مثل

اندرین سرنشیب بی‌خبران
بار بر پشت مانده همچو خران

مرد شد مرد کز طمع بگریخت
گرد گشت ابر کآب روی بریخت

آز عقلت ببرد دین چه بُرد
طمع آبت بریخت جان چه خورد

سخن زیرکان همه رمزست
هرکه غمرست کار او غمزست

پوست باشد که غمز دارد نغز
غمز هرگز نیابی اندر مغز

جمله زیر جهان اسبابند
کشت را باد و مشک را آبند

همه هستند و من به نزد خودم
خوشه‌چینی ز خرمن خردم

پس همه چون خرند و بی‌تابند
گَرد اسبم چگونه دریابند

برزگر این مثل نکو گفتست
چشم دلشان از این مثل خفتست

گر ز بنجشک بودمی به فکر
اندرین مزرعت شتابان سر

آسمان‌وار سر فراشتمی
ارزن اندر زمین نکاشتمی

دل درویش را ز روی ستم
کرده چون پشت سوسمار ز غم

جنگ جستند ارنه بس جستند
که چو شه تره بر گذر رستند

زان خصومت که با من انگیزند
زود چون مرد فرد بگریزند

مانده‌اند این کره از آن دم باز
پوست بر پوست همچو گنده پیاز
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:در ذمّ عوام و بازاریان و جهال گوید ذکر مساوی العوان للخواص نفع عام
گوهر بعدی:اندر خویشان گوید فی‌مذمة الارقاب که: الاقارب عقارب، والاخ فخ، والعمّ غمّ، والخال وبال، والختن محن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.