۲۵۶ بار خوانده شده

التمثیل فی‌المطایبة بطریق الهزل

بود گرمی به کار دریوزه
نام آن سرد قلتبان یوزه

رفت زی حج به کدیهٔ محراب
اینت فضل اینت مزد اینت ثواب

چون به بغداد آمد از حلوان
دید بازارها پر از الوان

صحن حلوا و مرغ و تاوهٔ نان
پختهٔ پخته و برهٔ بریان

زی خرابات از خرابی دین
رهگذر کرده بی‌ره و آیین

دید بر رهگذر زنی زیبا
روی زیبا به زیب چون دیبا

دست در جیب خویش کرد چو باد
کرد فرموش حج و فرج به یاد

دید در فَروَز گریبانش
دو درم بهر جامه و نانش

گشت حیران چو در خزان ریحان
تن چو پر زاغ از فزع لرزان

زانکه او بد چو دیو دوزخ زشت
آن زنش خوب بد چو حور بهشت

یوزهٔ زشت با دل ناشاد
دو درم داد و آن زنک را گاد

زنک شوخ بر ازارش رید
او دبهٔ پُر ز روغنش دزدید

زن بدو گفت کابلهت دیدم
بستدم سیم و بر تو خندیدم

یوزه دادش جواب بر ره راز
چون شد این سرگذشت و قصّه دراز

گفت از این خرزه گرچه دربندم
آن چنان خر نیم خردمندم

چون ببینی چراغ بی‌روغن
پس بدانی تو ابلهی یا من

گر نشستی به زیر من روزی
جَست ناگه ز گنبدت گوزی

تو چرا بادام و پسته رخ مفروز
کایچ گنبد نگه ندارد گوز

باد اگر کونت را به فرمان نیست
غم مخور کایچ کون سلیمان نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت و مثل
گوهر بعدی:اندر مذمّت خویش صوفی گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.