۶۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۶۴

ای زِهِجْرانَت زمین و آسْمان بِگْریسته
دلْ میانِ خون نِشَسته، عقل و جان بِگْریسته

چون به عالَم نیست یک کَس مَر مَکانَت را عِوَض
درعَزایِ تو مکان و لامکان بِگْریسته

جِبرَئیل و قُدسیان را بال و پَر اَزْرَق شُده
اَنْبیا و اولیا را دیدگان بِگْریسته

اَنْدَرین ماتَم دَریغا تابِ گفتارم نَمانْد
تا مِثالی وانِمایَم، کان چُنان بِگْریسته

چون ازین خانه بِرَفتی، سَقْفِ دولت دَرشِکَست
لاجَرَم دولت بر اَهلِ اِمْتِحان بِگْریسته

در حقیقت صد جهان بودی، نبودی یک کسی
دوش دیدم آن جهانْ بر این جهان بِگْریسته

چو زِ دیده دور گشتی، رفت دیده در پِی‌اَت
جانْ پِیِ دیده بِمانْده خون چَکان بِگْریسته

غَیرتِ تو گَر نبودی، اشک‌ها باریدَمی
هم چُنین بِهْ خون چَکانْ دل در نَهان بِگْریسته

مَشک‌ها باید، چه جایِ اشک‌ها در هَجْرِ تو؟
هر نَفَس خونابه گشته، هر زمان بِگْریسته

ای دریغا، ای دریغا، ای دریغا، ای دریغ
بر چُنان چَشمِ عِیان، چَشمِ گُمان بِگْریسته

شَهْ صَلاحُ الدّین بِرَفتی ای هُمایِ گرم رو
از کَمان جَستی چو تیر و آن کَمان بِگْریسته

بر صَلاحُ الدّین چه داند هر کسی بِگْریستن
هم کسی باید که داند بر کَسان بِگْریسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.