۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸۴

جَسته‌اند دیوانگانْ از سِلْسِله
ز آنک بَرزَد بویِ جانْ از سِلْسِله

نَعْره‌ها از عاشقانْ بَرخاسته
اَلْامان و اَلْامان از سِلْسِله

جانِ مُشتاقان نمی‌گُنجَد هَمی
در زمین و آسْمانْ از سِلْسِله

پیشِ لیلی می‌بَرَم من هر دَمی
جانِ مَجنون، اَرْمغانْ از سِلْسِله

حَلقه‌هایِ عشقِ تو در گوشِ ماست
هوشِ ما را تو مَرانْ از سِلْسِله

فِتْنه بین کَزْ سِلْسِله اَنْگیختی
فِتْنه را هم می‌نشانْ از سِلْسِله

صد نشان بر پایِ جانْ از بَندِ توست
گر چه جان شُد بی‌نشانْ از سِلْسِله

شَمسِ تبریزی مُرادم زُلفِ توست
گر چه کردم من بیانْ از سِلْسِله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.