هوش مصنوعی:
این شعر با تصاویر غمگین و تلخ از کودکان محروم و رنجدیده در شرایط سرد و نامناسب زندگی، همراه با توصیف طبیعت پاییزی و احساس ناامیدی و تاریکی، فضایی اندوهناک و انتقادی ایجاد میکند. شاعر از به تصویر کشیدن رنج کودکان در محیطهای سرد و مرطوب، به بیان دردهای اجتماعی و انسانی میپردازد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل تصاویر تلخ از رنج کودکان و مفاهیم عمیق اجتماعی است که ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال سنگین یا نامفهوم باشد. همچنین، درک کامل این شعر نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد.
نمیرقصانمت چون دودی آبیرنگ...
نمیگردانمت در بُرجِ ابریشم
نمیرقصانمت بر صحنههایِ عاج: ــ
شبِ پاییز میلرزد به رویِ بسترِ خاکسترِ سیرابِ ابرِ سرد
سحر، با لحظههایِ دیرمانش، میکشاند انتظارِ صبح را در خویش...
دو کودک بر جلوخانِ کدامین خانه آیا خوابِ آتش میکُنَدْشان گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرشِ سرد؟
صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟
□
نمیرقصانمت چون دودی آبیرنگ
نمیلغزانمت بر خوابهایِ مخملِ اندیشهیی ناچیز: ــ
حبابِ خندهیی بیرنگ میترکد به شب گرییدنِ پائیز اگر در جویبارِ تنگ،
وگر عشقی کزو امید با من نیست
درین تاریکیِ نومید ساید سر به درگاهم ــ
دو کودک بر جلوخانِ سرایی خفتهاند اکنون
سه کودک بر سریرِ سنگفرشِ سرد و صد کودک به خاکِ مردهیِ مرطوب.
□
نمیلغزانمت بر مخملِ اندیشهیی بیپای
نمیغلتانمت بر بسترِ نرمِ خیالی خام:
اگر خواب آورست آهنگِ بارانی که میبارد به بامِ تو
وگر انگیزهیِ عشق است رقصِ شعلهیِ آتش به دیوارِ اتاقِ من،
اگر در جویبارِ خُرد، میبندد حباب از قطرههایِ سرد
وگر در کوچه میخواند به شوری عابرِ شبگرد ــ
دو کودک بر جلوخانِ کدامین خانه با رویایِ آتش میکنند تن گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرشِ سرد؟
و صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟
□
نمیگردانمت بر پهنههایِ آرزویی دور
نمیرقصانمت در دودناکِ عنبرِ امید:
میانِ آفتاب و شب برآوردهست دیواری ز خاکستر سحر هرچند،
دو کودک بر جلوخانِ سرایی مردهاند اکنون
سه کودک بر سریرِ سنگفرشِ سرد و صد کودک به خاکِ مردهیِ مرطوب.
۱۳۳۰
نمیرقصانمت بر صحنههایِ عاج: ــ
شبِ پاییز میلرزد به رویِ بسترِ خاکسترِ سیرابِ ابرِ سرد
سحر، با لحظههایِ دیرمانش، میکشاند انتظارِ صبح را در خویش...
دو کودک بر جلوخانِ کدامین خانه آیا خوابِ آتش میکُنَدْشان گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرشِ سرد؟
صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟
□
نمیرقصانمت چون دودی آبیرنگ
نمیلغزانمت بر خوابهایِ مخملِ اندیشهیی ناچیز: ــ
حبابِ خندهیی بیرنگ میترکد به شب گرییدنِ پائیز اگر در جویبارِ تنگ،
وگر عشقی کزو امید با من نیست
درین تاریکیِ نومید ساید سر به درگاهم ــ
دو کودک بر جلوخانِ سرایی خفتهاند اکنون
سه کودک بر سریرِ سنگفرشِ سرد و صد کودک به خاکِ مردهیِ مرطوب.
□
نمیلغزانمت بر مخملِ اندیشهیی بیپای
نمیغلتانمت بر بسترِ نرمِ خیالی خام:
اگر خواب آورست آهنگِ بارانی که میبارد به بامِ تو
وگر انگیزهیِ عشق است رقصِ شعلهیِ آتش به دیوارِ اتاقِ من،
اگر در جویبارِ خُرد، میبندد حباب از قطرههایِ سرد
وگر در کوچه میخواند به شوری عابرِ شبگرد ــ
دو کودک بر جلوخانِ کدامین خانه با رویایِ آتش میکنند تن گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرشِ سرد؟
و صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟
□
نمیگردانمت بر پهنههایِ آرزویی دور
نمیرقصانمت در دودناکِ عنبرِ امید:
میانِ آفتاب و شب برآوردهست دیواری ز خاکستر سحر هرچند،
دو کودک بر جلوخانِ سرایی مردهاند اکنون
سه کودک بر سریرِ سنگفرشِ سرد و صد کودک به خاکِ مردهیِ مرطوب.
۱۳۳۰
۲۱۲۶
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:مرگ نازلی
گوهر بعدی:ساعتِ اعدام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.