۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸۷

پیغامْ زاهِدان را، کآمَد بَلایِ توبه
با آن جَمال و خوبی، آخِرچه جایِ توبه؟

هم زُهد بَرشِکَسته، هم توبه توبه کرده
چون هست عاشقان را کاری وَرایِ توبه

چون از جهان رَمیدی، در نورِ جان رَسیدی
چون شمعِ سَر بُریدی، بِشْکَن تو پایِ توبه

شَرط است بی‌قَراری، با آهویِ تَتاری
تُرکِ خَطا چو آمد، ای بَس خَطایِ توبه

در صید چون دَرآیَد، بَس جان که او رُبایَد
یک تیرِ غَمْزهٔ او، صد خون بَهایِ توبه

چون هر سَحَر خیالَش، بر عاشقان بِتازَد
گَردِ غُبارِ اسبش، صد توتیایِ توبه

از بادهٔ لبِ او، مَخْمور گشته جان‌ها
وان چَشمِ پُرخُمارش داده سِزایِ توبه

تا باغِ عاشقان را سَرسَبز و تازه کردی
حُسْنَت خَراب کرده بام و سَرایِ توبه

ای توبه بَرگُشاده، بی‌شَمسِ حَقِّ تبریز
روزی که رَه نِمایَد، ای وایْ وایِ توبه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.