هوش مصنوعی: شاعر در این متن، شبی را توصیف می‌کند که به نرمی از کنارش گذشته است. او این شب را به یک باکره‌ی عشق تشبیه می‌کند که با تمام وجود تسلیم نوازش می‌شود. سپس، شاعر از بانوی درازگیسویی می‌گوید که در برکه‌ای آرام غوطه‌ور شده است. این صحنه‌ها احساساتی از شرم و گریز از روشنایی را در شاعر برمی‌انگیزد. در پایان، با طلوع آفتاب، همه‌چیز مانند شبنمی ناپدید می‌شود.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های عمیق نیاز به درک ادبی بالاتری دارد.

شبانه

اکنون، دیگرباره شبی گذشت.
به نرمی از برِ من گذشت با تمامی لحظه‌هایش.

چونان باکره‌ی عشقی
که با همه انحناهای تنش
از موی تا به ناخن
تن به نوازشِ دستی گرم رها کند،
بانوی درازگیسو را
در برکه‌یی که یک دَم از گردشِ ماهیِ خواب آشفته نشد
غوطه دادم.



به معشوقی می‌مانست، چرا که
با احساسی از شرم در او خیره مانده بودم.

از روشنایی گریزان بود.
گفتم که سحرگاهان در برابرِ آفتاب‌اش بخواهم دید
و چراغ را کُشتم.

چندان که آفتاب برآمد
چنان چون شبنمی
پریده بود.

آذرِ ۱۳۴۰

این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزلِ ناتمام...
گوهر بعدی:من مرگ را...
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.