هوش مصنوعی:
این شعر به بیان احساسات و تجربیات شاعرانهای میپردازد که شامل تصاویری از طبیعت، عشق، رنج، امید و رهایی است. شاعر از تنهایی، سرگردانی و دردهای گذشته سخن میگوید، اما در نهایت به آرامش و روشنایی میرسد. تصاویری مانند پروانه، باغ خشک، معجزه وصل، صلیب و فانوس اشک به کار رفتهاند تا احساسات عمیق شاعر را منتقل کنند. در پایان، شاعر به امید و شادی میرسد و از تاریکی و شب دوری میجوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عرفانی و احساسی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی تصاویر و مفاهیم مانند رنج، صلیب و تاریکی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارند.
وصل
۱
در برابرِ بیکرانیِ ساکن
جنبشِ کوچکِ گُلبرگ
به پروانهیی ماننده بود.
زمان، با گامِ شتابناک برخاست
و در سرگردانی
یله شد.
در باغستانِ خشک
معجزهی وصل
بهاری کرد.
سرابِ عطشان
برکهیی صافی شد،
و گنجشکانِ دستآموزِ بوسه
شادی را
در خشکسارِ باغ
به رقص آوردند.
۲
اینک! چشمی بیدریغ
که فانوسِ اشکاش
شوربختیِ مردی را که تنها بودم و تاریک
لبخند میزند.
آنک منم که سرگردانیهایم را همه
تا بدین قُلّهی جُلجُتا
پیمودهام
آنک منم
میخِ صلیب از کفِ دستان به دندان برکنده.
آنک منم
پا بر صلیبِ باژگون نهاده
با قامتی به بلندیِ فریاد.
۳
در سرزمینِ حسرت معجزهیی فرود آمد
[و این خود دیگرگونه معجزتی بود].
فریاد کردم:
«ــ ای مسافر!
با من از آن زنجیریانِ بخت که چنان سهمناک دوست میداشتم
اینمایه ستیزه چرا رفت؟
با ایشان چه میبایدم کرد؟»
«ــ بر ایشان مگیر!»
چنین گفت و چنین کردم.
لایهی تیره فرونشست
آبگیرِ کدر
صافی شد
و سنگریزههای زمزمه
در ژرفای زلال
درخشید
دندانهای خشم
به لبخندی
زیبا شد
رنجِ دیرینه
همه کینههایش را
خندید
پایآبله
در چمنزارانِ آفتاب
فرود آمدم
بیآنکه از شبِ ناآشتی
داغِ سیاهی بر جگر نهاده باشم.
۴
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امیدِ دریچهیی
دل بسته بودم.
۵
شکوهی در جانم تنوره میکشد
گویی از پاکترین هوای کوهستانی
لبالب
قدحی درکشیدهام.
در فرصتِ میانِ ستارهها
شلنگانداز
رقصی میکنم -
دیوانه
به تماشای من بیا!
دیِ ۱۳۴۰
در برابرِ بیکرانیِ ساکن
جنبشِ کوچکِ گُلبرگ
به پروانهیی ماننده بود.
زمان، با گامِ شتابناک برخاست
و در سرگردانی
یله شد.
در باغستانِ خشک
معجزهی وصل
بهاری کرد.
سرابِ عطشان
برکهیی صافی شد،
و گنجشکانِ دستآموزِ بوسه
شادی را
در خشکسارِ باغ
به رقص آوردند.
۲
اینک! چشمی بیدریغ
که فانوسِ اشکاش
شوربختیِ مردی را که تنها بودم و تاریک
لبخند میزند.
آنک منم که سرگردانیهایم را همه
تا بدین قُلّهی جُلجُتا
پیمودهام
آنک منم
میخِ صلیب از کفِ دستان به دندان برکنده.
آنک منم
پا بر صلیبِ باژگون نهاده
با قامتی به بلندیِ فریاد.
۳
در سرزمینِ حسرت معجزهیی فرود آمد
[و این خود دیگرگونه معجزتی بود].
فریاد کردم:
«ــ ای مسافر!
با من از آن زنجیریانِ بخت که چنان سهمناک دوست میداشتم
اینمایه ستیزه چرا رفت؟
با ایشان چه میبایدم کرد؟»
«ــ بر ایشان مگیر!»
چنین گفت و چنین کردم.
لایهی تیره فرونشست
آبگیرِ کدر
صافی شد
و سنگریزههای زمزمه
در ژرفای زلال
درخشید
دندانهای خشم
به لبخندی
زیبا شد
رنجِ دیرینه
همه کینههایش را
خندید
پایآبله
در چمنزارانِ آفتاب
فرود آمدم
بیآنکه از شبِ ناآشتی
داغِ سیاهی بر جگر نهاده باشم.
۴
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امیدِ دریچهیی
دل بسته بودم.
۵
شکوهی در جانم تنوره میکشد
گویی از پاکترین هوای کوهستانی
لبالب
قدحی درکشیدهام.
در فرصتِ میانِ ستارهها
شلنگانداز
رقصی میکنم -
دیوانه
به تماشای من بیا!
دیِ ۱۳۴۰
۱۱۹۹
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:من مرگ را...
گوهر بعدی:شبانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.