هوش مصنوعی:
این شعر به نیلوفر پاشایی از عموی خستهاش تقدیم شده است. در آن، تصاویری از یک زارع خسته و شکسته در دل مه، جدال وضوح و مه در مرز ویرانی، و ایستادن در چهارراه زمان به تصویر کشیده میشود. شاعر از بیتوجهی به زمان و حرکت به سوی آزادی سخن میگوید و با امیدواری از تنگ نبودن کوچه و گذر شاهراه از منظر آزادیها یاد میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین فلسفی و عاطفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، استفاده از نمادها و تصاویر انتزاعی نیاز به درک و تجربهی بیشتری دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
از منظر
به نیلوفر پاشایی، از عموی خستهاش
در دلِ مِه
لنگان
زارعی شکسته میگذرد
پادرپای سگی
گامی گاه در پس و
گاه گامی در پیش.
وضوح و مِه
در مرزِ ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکّهی قانعِ آفتاب امّا
مرا
پروای زمان نیست.
خسته
با کولباری از یاد امّا،
بیگوشهی بامی بر سر
دیگربار.
اما اکنون بر چارراهِ زمان ایستادهایم
و آنجا که بادها را اندیشهی فریبی در سر نیست
به راهی که هر خروسِ بادنمات اشارت میدهد
باور کن!
کوچهی ما تنگ نیست
شادمانه باش!
و شاهراهِ ما
از منظرِ تمامی آزادیها میگذرد!
دیِ ۱۳۵۵
رم
در دلِ مِه
لنگان
زارعی شکسته میگذرد
پادرپای سگی
گامی گاه در پس و
گاه گامی در پیش.
وضوح و مِه
در مرزِ ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکّهی قانعِ آفتاب امّا
مرا
پروای زمان نیست.
خسته
با کولباری از یاد امّا،
بیگوشهی بامی بر سر
دیگربار.
اما اکنون بر چارراهِ زمان ایستادهایم
و آنجا که بادها را اندیشهی فریبی در سر نیست
به راهی که هر خروسِ بادنمات اشارت میدهد
باور کن!
کوچهی ما تنگ نیست
شادمانه باش!
و شاهراهِ ما
از منظرِ تمامی آزادیها میگذرد!
دیِ ۱۳۵۵
رم
۲۵۲۸
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:ترانه آبی
گوهر بعدی:باران
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.