۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸۹

در خانهٔ دل ای جان آن کیست ایستاده؟
بر تَختِ شَهْ کِه باشد جُز شاه و شاه زاده؟

کرده به دست اشارت کَزْ من بگو چه خواهی؟
مَخْمُور میْ چه خواهد جُز نُقل و جام و باده؟

نُقلی زِ دلْ مُعَلَّق، جامی زِ نورِ مُطْلَق
در خَلْوَتِ هوالْحَق، بَزمِ اَبَد نهاده

ای بَس دَغَل فُروشان، دربَزمِ باده نوشان
هُش دار تا نَیُفتی، ای مَردِ نَرم و ساده

در حَلقهٔ قَلاشی، زِنهار تا نباشی
چون غُنچه چَشم بَسته، چون گُلْ دَهان گُشاده

چون آیِنه است عالَم، نَقْشِ کَمالْ عشق است
ای مَردمان کِه دیده‌ست جُزوی زِ کُل زیاده؟

چون سَبزه شو پیاده، زیرا دَرین گُلِسْتان
دِلْبَر چو گُل سَوار است، باقی همه پیاده

هم تیغ و هم کَشَنده، هم کُشته هم کُشَنده
هم جُمله عقل گشته، هم عقلْ باد داده

آن شَهْ صَلاحِ دین است، کو پایدار بادا
دستِ عَطاش دایم در گَردنَم قِلاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.