هوش مصنوعی:
این شعر تصاویر شاعرانهای از احساسات، خاطرات و ادراکات عمیق را ارائه میدهد. شاعر از عناصری مانند نور، خواب، طبیعت و زمان برای بیان حالات درونی خود استفاده میکند. مفاهیمی مانند کودکی، الهام، تنهایی و جستجوی معنا در متن حضور پررنگی دارند. در بخش پایانی، شعر به امیدواری و انتظار برای رسیدن یک نجاتدهنده (احتمالاً معصومیت کودکی) اشاره میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم انتزاعی و تصاویر شاعرانه پیچیده است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربه خواندن شعرهای عمیق نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم فلسفی و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
بی روزها عروسک
این وجودی که در نور ادراک
مثل یک خواب رعنا نشسته
روی پلک تماشا
واژه هایی تر و تازه می پاشد.
چشم هایش
نفی تقویم سبز حیات است.
صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است.
سال ها این سجود طراوت
مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست.
صبح ها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می برد،
من برای دهان تماشا
میوه کال الهام میبردم.
این تن بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت.
فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد.
هوش من پشت چشمان او آب می شد.
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت.
پشت شمشاد ها کاغذ جمعه ها را
انس اندازه ها پاره می کرد.
این حراج صداقت
مثل یک شاخه تمرهندی
در میان من و تلخی شنبه ها سایه می ریخت.
یا شبیه هجومی لطیف
قلعه ترس های مرا می گرفت.
دست او مثل یک امتداد فراغت
در کنار تکالیف من محو می شد.
( واقعیت کجا تازه تر بود ؟
من که مجذوب یک حجم بی درد بودم
گاه در سینی فقر خانه
میوه های فروزان الهام را دیده بودم.
در نزول زبان خوشه های تکلم صدادارتر بود
در فساد گل و گوشت
نبض احساس من تند می شد.
از پریشانی اطلسی ها
روی وجدان من جذبه می ریخت.
شبنم ابتکار حیات
روی خاشاک
برق می زد.)
یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید.
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد،
دست او را برای تپش های اطراف معنی کند،
قطره ای وقت
روی این صورت بی مخاطب بپاشد.
یک نفر باید این نقطه محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند.
یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید.
گوش کن، یک نفر می دود روی پلک حوادث:
کودکی رو به این سمت می آید.
مثل یک خواب رعنا نشسته
روی پلک تماشا
واژه هایی تر و تازه می پاشد.
چشم هایش
نفی تقویم سبز حیات است.
صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است.
سال ها این سجود طراوت
مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست.
صبح ها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می برد،
من برای دهان تماشا
میوه کال الهام میبردم.
این تن بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت.
فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد.
هوش من پشت چشمان او آب می شد.
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت.
پشت شمشاد ها کاغذ جمعه ها را
انس اندازه ها پاره می کرد.
این حراج صداقت
مثل یک شاخه تمرهندی
در میان من و تلخی شنبه ها سایه می ریخت.
یا شبیه هجومی لطیف
قلعه ترس های مرا می گرفت.
دست او مثل یک امتداد فراغت
در کنار تکالیف من محو می شد.
( واقعیت کجا تازه تر بود ؟
من که مجذوب یک حجم بی درد بودم
گاه در سینی فقر خانه
میوه های فروزان الهام را دیده بودم.
در نزول زبان خوشه های تکلم صدادارتر بود
در فساد گل و گوشت
نبض احساس من تند می شد.
از پریشانی اطلسی ها
روی وجدان من جذبه می ریخت.
شبنم ابتکار حیات
روی خاشاک
برق می زد.)
یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید.
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد،
دست او را برای تپش های اطراف معنی کند،
قطره ای وقت
روی این صورت بی مخاطب بپاشد.
یک نفر باید این نقطه محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند.
یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید.
گوش کن، یک نفر می دود روی پلک حوادث:
کودکی رو به این سمت می آید.
۱۴۱۷
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:اینجا پرنده بود
گوهر بعدی:تا انتها حضور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.