هوش مصنوعی: متن به گذر زمان و بی‌ثمری احساسات در برابر آن می‌پردازد. لحظه‌ها زودگذرند و هرچه می‌گذرد، بازنمی‌گردد. شاعر از غم و لذت لحظات می‌گوید که در نهایت بی‌ثمر هستند، زیرا زمان بی‌وقفه می‌گذرد. او تلاش می‌کند تا به لحظات خوش بچسبد، اما تنها اثری که باقی می‌ماند، خاطره‌ای کمرنگ است. ساعت زمان در شب عمر پیوسته زنگ می‌زند و یادآور گذر بی‌وقفۀ زندگی است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی درباره زمان و مرگ است که درک آن برای مخاطبان کم‌سن‌وسال دشوار خواهد بود. همچنین، لحن غمگین و تأمل‌برانگیز شعر برای نوجوانان بالای 16 سال مناسب‌تر است.

دنگ...

دنگ...، دنگ ....
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.
دنگ...، دنگ ....
لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت ، نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سر زمان ماسیده است.
تند برمی خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد ، آویزم،
آنچه می ماند از این جهد به جای :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او می ماند:
نقش انگشتانم.
دنگ...
فرصتی از کف رفت.
قصه ای گشت تمام.
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام،
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،
وا رهاینده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال.
پرده ای می گذرد،
پرده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر،
رنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ :
دنگ...، دنگ ....
دنگ...
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:دلسرد
گوهر بعدی:دود میخیزد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.