هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از تنهایی و خاطرات گذشته، به ویژه عشقی از دست رفته که با حسرت و درد همراه بوده، سخن میگوید. او از پشیمانی و احساس گناه عمیق خود به دلیل رفتار نادرست با معشوق و نادیده گرفتن احساسات او مینویسد. شاعر با تصویرسازیهای تیره مانند ویرانههای امید، گور، و شمعی که خاموش میشود، احساسات خود را بیان میکند. در پایان، او به دنبال بخشش است اما معشوق برای همیشه رفته است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عاطفی مانند اندوه، پشیمانی، و مرگ است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد. همچنین، استفاده از تصاویر تاریک و احساسات پیچیده نیاز به درک بالاتری از زندگی و روابط دارد.
رویا
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده ای چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای ، این اوست
در دلم از نگاهش ، هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران ، مرا می شناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من ، که دیوانه بودم
وای بر من ، که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم به روی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من ، خدایا ، خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعلهٔ شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگیها
قطره اشکی در آن چشمها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر
لیکن او رفت ، بی گفتگو رفت
وای برمن ، که دیوانه بودم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من ، که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده ای چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای ، این اوست
در دلم از نگاهش ، هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران ، مرا می شناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من ، که دیوانه بودم
وای بر من ، که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم به روی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من ، خدایا ، خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعلهٔ شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگیها
قطره اشکی در آن چشمها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر
لیکن او رفت ، بی گفتگو رفت
وای برمن ، که دیوانه بودم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من ، که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم
۱۱۰۰
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:خاطرات
گوهر بعدی:هرجایی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.