هوش مصنوعی:
شاعر در نیمهشب در دهلیزی ساکت، صدای پای کسی را میشنود که طنین آن قلبش را لرزانده است. او با امید به بازگشت معشوق، به آیینه نگاه میکند، اما تنها سایهای از وهم را میبیند. در تاریکی دهلیز، رهگذری با عجله میگذرد و بادی حزنانگیز میوزد. شاعر با شتاب به سمت در میدود، اما صدای پاها ناپدید میشود و تنها عطر اقاقیها باقی میماند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از نمادها و تصاویر شاعرانه نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی عاطفی دارد.
صدایی در شب
نیمه شب در دل ِ دهلیز خموش
ضربهٔ پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده است
جستم از جا و در آیینهٔ گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه
آه ، لرزید لبانم از عشق
تار شد چهرهٔ آیینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامهٔ خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم
دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفتهٔ من
عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بیتاب دویدم سوی در
ضربهٔ پاها ، در سینهٔ من
چون طنین نی ، در سینهٔ دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربهٔ پاها ، لغزید و گذشت
باد آواز ِحزینی سر کرد
ضربهٔ پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده است
جستم از جا و در آیینهٔ گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه
آه ، لرزید لبانم از عشق
تار شد چهرهٔ آیینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامهٔ خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم
دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفتهٔ من
عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بیتاب دویدم سوی در
ضربهٔ پاها ، در سینهٔ من
چون طنین نی ، در سینهٔ دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربهٔ پاها ، لغزید و گذشت
باد آواز ِحزینی سر کرد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:خواب
گوهر بعدی:دریایی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.