هوش مصنوعی: متن شعری است که در آن پرسنده و مزدک درباره مرز بین دانستن و ندانستن گفتگو می‌کنند. پرسنده از وجود مرزی ابدی بین این دو می‌پرسد و مزدک اعتراف می‌کند که تنها آنچه را می‌بیند می‌داند. در ادامه، بودا و زرتشت به بحث می‌پیوندند و اشاره می‌کنند که رازها، نیروانا، و حتی خدا ممکن است در آن سوی این مرز باشند. متن با تأکید بر وجود همیشگی این مرز به پایان می‌رسد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم فلسفی و عرفانی عمیق است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، گفتگوهای انتزاعی درباره مرز دانستن و ندانستن و مفاهیمی مانند نیروانا و خدا نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

و ندانستن

شست باران بهاران هر چه هر جا بود
یک شب پاک اهورایی
بود و پیدا بود
بر بلندی همگنان خاموش
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش تنها بود
ماه می‌تابید و شب آرام و زیبا بود
جمله آفاق جهان پیدا
اختران روشن‌تر از هر شب
تا اقاصی ژرفنای آسمان پیدا
جاودانی بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا
اینک این پرسنده می‌پرسد
پرسنده: من شنیدستم
تا جهان باقی ست مرزی هست
بین دانستن
و ندانستن
تو بگو، مزدک!‌ چه می‌دانی؟
آن سوی این مرز ناپیدا
چیست؟
وانکه زانسو چند و چون دانسته باشد کیست؟
مزدک: من جز اینجایی که می‌بینم نمی‌دانم
پرسنده: یا جز اینجایی که می‌دانی نمی‌بینی
مزدک: من نمی‌دانم چه آنچه یا کجا آنجاست
بودا: از همین دانستن و دیدن
یا ندانستن سخن می‌رفت
زرتشت: آه، مزدک! کاش می‌دیدی
شهر بند رازها آنجاست
اهرمن آنجا، اهورا نیز
بودا: پهندشت نیروانا نیز
پرسنده: پس خدا آنجاست؟
هان؟
شاید خدا آنجاست
بین دانستن
و ندانستن
تا جهان باقی ست مرزی هست
همچنان بوده ست
تا جهان بوده ست
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نماز
گوهر بعدی:هنگام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.