۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۴۶

ای شَهْسَوارِ خاصبَک کَزْ عالَمِ جان تاختی
میخانه‌ها بَرهَم زدی تا سویِ میدان تاختی

چون ساکنانِ آسْمان خود گوشِ ما بَرتافتند
تو سَبْلَتان بَرتافتی هم سویِ ایشان تاختی

ای تو نهاده یک قَدَم بُگْذشته از هر دو جهان
اَه پس کدامین عَرصه بُد تا تو بر اَسْپان تاختی

خود پَرده‌ها و قافیه وان گَهْ خَرابِ عشقِ تو؟
تو پَرده‌یی نَگْذاشتی چون سویِ انسان تاختی

عقل از تو‌ بی‌عقلی شُده عشق از تو هم حیران شُده
مَر جسم را خود اسم شُد تو چون که بر جان تاختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.