هوش مصنوعی: این شعر عرفانی و عاشقانه از زبان شاعری سروده شده که در حال تجربه‌ی حالات معنوی و عرفانی است. او از باده‌ی عشق و مستی معنوی سخن می‌گوید و به توصیف زیبایی‌های طبیعت و حالات روحی خود می‌پردازد. شاعر از ساقی می‌خواهد که ساغر باده را به دستش دهد تا از غم‌های دنیوی رها شود. او به ستایش عشق و مستی می‌پردازد و از حالات روحی خود در این مسیر سخن می‌گوید. در نهایت، شاعر به توصیف حالات عرفانی و ارتباط با عالم معنا می‌پردازد.
رده سنی: 18+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم و اصطلاحات به کار رفته در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۲۴۴۵

از بامْدادانْ ساغَری پُر کرد خوش خَمّاره‌یی
چون فَرقَدی عَرعَرقَدی شِکَّرلَبی مَهْ پاره‌یی

آن نرگسِ سَرمَستِ او وان طُرّه چون شَستِ او
وان ساغَری در دستِ او هر چاره بیچاره‌یی

چَنگ از شِمال و از یَمین اَنْدَر بر حورانِ عین
در گُلْشَنی پُر یاسَمین بر چَشمه فَوّاره‌یی

ای ساقیِ شیرین صَلا جانِ عَلیّ و بوالْعَلا
بر کَف بِنِه ساغَر هَلا بر رَغْمِ هر غَم باره‌یی

چون آفتابِ آسْمان می‌گَرد و جوهر می‌فَشان
بر تشنگان و خاکیان در عالَم غَدّاره‌یی

ای ساحِر و ای ذوفُنون ای مایه پَنْجه جُنون
هنگامِ کار آمد کُنون ما هر یکی آن کاره‌یی

چون ساغَری پَرداختم جامه‌یْ حَیا انداختم
عشقی عَجَب می‌باختم با غِرّه‌یی غَرّاره‌یی

اَفْلاکیان بر آسْمان زان بویِ باده سَرگِران
ماهِ مرا سَجده کُنان سَرمَستْ هر فَرّاره‌یی

اَنْهارِ باده سو به سو در هر چَمَن پنجاه جو
بر سنگ زن بِشْکَن سَبو بر رَغْمِ هر خشم آره‌یی

رَحْمَت به پَستی می‌رَسَد اِکْسیرِ هستی می‌رَسَد
سُلطانِ مَستی می‌رَسَد با لشکرِ جَرّاره‌یی

خیمه‌یْ مَعیشَت بَرکَنی آتش به خیمه دَرزَنی
گَر از سَرِ بامی کُنی در سابِقانْ نَظّاره‌یی

مَستی چو کَشتیّ و عَمَد هر لحظه کَژْمَژْ می‌شود
بر موج‌ها بر می‌زَنَد در قُلْزُمی زَخّاره‌یی

می‌گویم ای صاحِبِ عَمَل وِی رَسته جانَت از عِلَل
چون رَستی از حَبْسِ اَجَل‌ بی‌روزَن و دَرساره‌یی؟

زین عالَمِ تَلْخ و تُرُش زین چَرخِ پیر طِفْل کُش
هم قِصّه گو و هم خَمُش هم بَنده هم اَمّاره‌یی

گفتا مرا شاهِ جهان دَرداد یک ساغَر نَهان
خود را بِدیدم ناگهان در شهرِ جان سَیّاره‌یی

پنهان بُوَد بر مَرد و زن در رَفتن و در آمدن
راهِ جهانِ مُمْتَحَن از غیرتِ سَتّاره‌یی

چون مِعْبَرم خیره نِگَر نی رَخْنه پیدا و نه دَر
چون چَشمه‌یی بَرکرده سَر‌ بی‌معدنی از خاره‌یی

ای چاشْنیِّ شِکَّران دَردِهْ هَمان رَطْلِ گِران
شیرم بِدِه چون مادران بیرون کَش از گَهْواره‌یی

ای ساز و نازِ ناکَسان حیرت فَزایِ نرگسان
ای خاک را روزی رَسان مَقصودِ هر آواره‌یی

زان باده همچون عَسس ایمِن کُنِ هر دُزد و خَس
سَجده کُنانند این نَفَسْ هر فکرِ دلْ اَفْشاره‌یی

ای جامْ راحِ روح جو آسایشِ مَجْروح جو
ای ساقیِ خورشیدرو خونْ ریزِ هر اِسْتاره‌یی

ای روزی دل‌ها رَسان جانِ کَسان و ناکَسان
تُرکاری و یاغی بَسان هَموار و ناهَمواره‌یی

چون نَفْخ صوری در صُوَر شورنده حَشْر و حَشَر
زنجیرِ تو چون طوقِ زَر تَشریفِ هر جَبّاره‌یی

بُردی زِ جانْ مَعقول را وین عَقلِ چون مَعْزول را
کردی دِماغِ گول را از عِلْم تو عَیّاره‌یی

تا گَردن شک می‌زَنَد بر میر و بر بَک می‌زَنَد
بر عقلْ خُنْبَک می‌زَنَد یا بر فَنِ مَکّاره‌یی

بَس کُن دَرآ در اَنْجُمَن در اِنْخِلاقِ مَرد و زن
می‌ساز و صورت می‌شِکَن در خَلْوَتِ فَخّاره‌یی

چون گُل سُخَن گوی و خَمُش هرگز نباشد روتُرُش
در صَدْر دل مانندِ هُش بر اوجْ چون طَیّاره‌یی
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.