۴۲۴ بار خوانده شده

اشک بیقراری

در این زمانه نه یاری، نه غمگساری هست
غریب کشور حسنیم روزگاری هست

ز شوخ چشمی و طنّازی و جفا جوئی
به دامن مژه ام اشک بیقراری هست

شکست خار کهن آشیان گلزارم
همی شنیده ام از بلبلان بهاری هست

ز ابر دست تو منّت نمی‌کشم ساقی
اگر قدح ندهی، چشم میگساری هست

شب وصال صبوحی ز بخت تیرهٔ خویش
خبر نداشت ز پی شام، انتظاری هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سودای دوست
گوهر بعدی:تشنگی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.