۳۹۴ بار خوانده شده

خمخانه حق

شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد

نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم در خم جانان آمد

شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب
دلبرم شاد رخ و خرّم و خندان آمد

عجبی نیست گرم از کرم پیر مغان
رنج راحت شد و هم درد به درمان آمد

گر چه بسیار چشیدی ستم ز هر فراق
دلبر شاد به بزمت شکرستان آمد

ساقیا! ساغر لبریز از آن باده بده
که ز خمخانهٔ حق، هدیه به مستان آمد

مطرب! آغاز کن آن نغمهٔ داوودی را
که ز الحان خوشش، جان به سلیمان آمد

مژده ای صدر نشینان صف میکده، باز
که صبوحی ز حرم مست و غزلخوان آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:چشمه، دریا، قطره ...
گوهر بعدی:همت مردانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.