هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از حافظ، به ستایش عشق، می‌و مستی و رهایی از قیدوبندهای دنیوی می‌پردازد. شاعر از عاشقان و مستان می‌ستاید که با همّت بلند خود بر مشکلات غلبه کرده‌اند و به عشق حقیقی رسیده‌اند. او از درد فراق و اشتیاق به معشوق می‌گوید و از رنج‌های عشق شکوه می‌کند. در نهایت، شاعر عشق را بالاتر از همه چیز می‌داند و خود را بندهٔ آن می‌خواند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و عاشقانه‌ای است که ممکن است برای نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل‌درک نباشد. همچنین، اشاره‌هایی به شراب و مستی دارد که مناسب گروه‌های سنی پایین نیست.

همت مردانه

ای خوش آنانکه قدم بر در میخانه زدند
بوسه دادند لب ساقی و پیمانه زدند

به حقارت منگر باده کشان را، کاین قوم
پشت پا بر فلک از همّت مردانه زدند

خون من باد حلال لب شیرین دهنان
که به کار دل من، خندهٔ مستانه زدند

جانم آمد به لب امروز، مگر یاران دوش
قدح باده به یاد لب جانانه زدند؟

مردم از حسرت جمعی که از آن حلقهٔ زلف
سر زنجیر به پای من دیوانه زدند

عاقبت یک تن از آن قوم نیامد به کنار
که به دریای غمت از پی دردانه زدند

بندهٔ حضرت شاهی شدم از دولت عشق
که گدایان درش، افسر شاهانه زدند

هیچکس در حرمش راه ندارد کاینجا
دست محروم به هر محرم و بیگانه زدند

گر چه کاشانهٔ دل، خاص غم مهر تو نیست
پس، چرا مهر تو را بر در این خانه زدند؟

دل گم گشتهٔ ما را نبود هیچ نشان
مو به مو هر چه سر زلف تو را شانه زدند

آخر از پیرهن چاک صبوحی سر زد
آتشی را که نهان بر پر پروانه زدند
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خمخانه حق
گوهر بعدی:صید دل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.