هوش مصنوعی: این شعر روایتگر داستان ضیمرانی (گیاهی ضعیف) است که در سایهٔ بید معلق رشد می‌کند. با وجود ضعف و موانع فراوان، او با امید و عشق به نور خورشید تلاش می‌کند و با کمک نسیم و بید، به رشد و تعالی می‌رسد. در نهایت، ضیمران به زیبایی و شکوفایی می‌رسد و نشان‌دهندهٔ قدرت امید، عشق و تلاش در برابر نومیدی و ضعف است.
رده سنی: 14+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی، فلسفی و اخلاقی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده (مانند ضیمران، بید معلق، نور خورشید) نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً از نوجوانی به بعد شکل می‌گیرد.

شمارهٔ ۵۲ - ضیمران

ضیمرانی در بن بید معلق جاگرفت
پنجهٔ نازک به خاک افشرد وکم کم پاگرفت

سایهٔ بید معلق هر طرف پیرامنش
پرده پیش پرتومهر جهان‌آرا گرفت

شاخ نیلوفر چوکرمی سر ز جا برکرد وگفت
وای من کز ضعف نتوانم دمی بالاگرفت

از ورای شاخ گفت و تابش خورشید را دید
کاش بتوانستمی یک‌لحظه جای آنجاگرفت

گرچه از فیض حضورش جفت حرمانیم لیک
لطف او خواهد همی از دور دست ماگرفت

دید پیرامون خود خاروخسی انبوه وگفت
در میان این رقیبان چون توان ماواگرفت

دیو نومیدی ز ناگه سر به کوشش برد وگفت
جهدکم کن کاین‌جهان‌مهر از ضعیفان واگرفت

ظلمت نومیدی و ضعف تن و فقدان نور
سرش‌زبرافکند و لرزان‌ساقش‌استرخا گرفت

روز دیگر تافت بر وی لکه‌ای از آفتاب
وان تن دلمرده را باز و مسیحآسا گرفت

یاس را آواره کرد افرشتهٔ عشق و امید
قوتی دیگر ز فیض نور جان‌افزا گرفت

با چنین همت گیاهان را به زیر پا گذاشت
لیک نتوانست از آن حد خویشتن بالاگرفت

با همه ضعف و زبونی سرفرازی کرد و باز
سایهٔ بید قوی‌دستی به زیر پاگرفت

اندر آن حسرت برآورد از سرگرم وگداز
آتشین آهی که دودش دامن صحراگرفت

گفت اگر بگذارمی این سقف و بینم فیض نور
صنعتی سازم که با صیتش توان دنیاگرفت

از قضا لطف نسیم آن نالهٔ جانسوز را
برد سوی بید و در قلب رئوفش جاگرفت

رشته‌ای یکتا فرو آویخت زان زلف دراز
ضیمران با هر دو دست آن رشتهٔ یکتاگرفت

از شعف بگرفت همچون جان شیرینش به‌بر
وندرو پیچید و راه مقصد اعلاگرفت

یک دو روزی بیش‌وکم‌خود را بدان بالاکشید
گشت والا زان کز اول خویش را والاگرفت

تا نپنداری که چون بالاگرفت از لطف بید
آن محبت را فراموش کرد و استغناگرفت

ضیمران چون یافت خود را در فروغ آفتاب
خدمت استاد را اندیشه‌ای شیوا گرفت

بر مثال تاج رنگین بر سرطاووس نر
تارک زبباش را در حلهٔ دیباگرفت

غنچه‌ها آورد و گل‌ها بشکفید از هر کنار
شاخسار بید را در زیوری زیباگرفت

طره و جعد و بناگوش زمردگونش را
در بساکی‌ خرم از پیروزه و میناگرفت

منظرش از دور، دامان دل دانا کشید
جلوه‌اش زاعجاب‌، راه دیدهٔ بینا گرفت

ضیمران خندان که مهر ناصحی مشفق گزید
بید بن خرم که دست مقبلی داناگرفت

آن‌یکی زان پایمردی زبنتی وافر فزود
وین دگر زان پاسداری رتبتی علیاگرفت

هرکسی کاز دور آن اکلیل گل را دید گفت
لوحش‌الله کاین شجر تاج ازگل رعناگرفت

بود ازنیلوفری با آن ضعیفی شش صفت
وان‌شش آمدکارگر چون‌بختش‌استعلاگرفت

جنبش و صبر و لیاقت همت و عشق و امید
و اتفاقی خوش که دستش عروهٔ‌الوثقی گرفت

خدمت مخلوق کن بی‌مزد و بی‌منت‌، بهار
ای خوش آن بینا که روزی دست نابینا گرفت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱ - هشدر به اروپا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳ - انگشتری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.