هوش مصنوعی:
این شعر که به سبک کلاسیک سروده شده است، تصویری از قدرت و شکوه بریتانیا را در مقابل وضعیت اسفبار ایران ترسیم میکند. شاعر با توصیف پیشرفتها و ثروت بریتانیا، از وضعیت نابسامان ایران در شرق انتقاد میکند. او از استعمارگران به دلیل غارت منابع ایران و ایجاد فقر و گرسنگی در میان مردم انتقاد میکند و از آنها میخواهد که به این وضعیت ناعادلانه پایان دهند.
رده سنی:
16+
متن حاوی مفاهیم پیچیده سیاسی و انتقادی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به آگاهی از تاریخ و مسائل اجتماعی دارد. همچنین، برخی از تصاویر و انتقادات ممکن است برای خوانندگان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۵۱ - پیام به انگلستان
یکره از ری سوی لندن گذر ای پیک شمال
بر ازین شهر بدان شهر یکی صورت حال
بحر اخضر چو فرو ربزد در تنگه مانش
تنگهٔ مانش چو پیوندد با بحر شمال
کشوری بینی پر مردمی و حشمت و فر
مردمی بینی آزاده و فرخنده خصال
از پی حفظ وطن کرده بپا رایت حرب
وز ره پاس شرف بسته میان بهر قتال
حشم و لشکر برده به فراز و به نشیب
سپه و سنگر بسته به وهاد و به تلال
توپها بینی بگشاده دهان میلامیل
دشتها بینی، ز انبوه حشر مالامال
نوجوانانی پوشیده به تن جامهٔ جنگ
شیرمردانی بگرفته به کف تیغ جدال
بانوان بینی در سعی و عمل چون مردان
پیرها بینی خندان و دوان چون اطفال
باغها بینی سرسبز به مانند بهشت
کاخها بینی ستوار به کردار جبال
مجلس عامه نشسته به سئوال و به جواب
مجلس خاصه ستاده به جواب و به سئوال
سائسان بینی هریک چو فلک بیآرام
تاجران یابی هریک چو طبیعت فعال
به تن و توش، جوان و به بر و دوش، قوی
به روش، تندخرام و به سخن، چربمقال
به سخن گفتن صافند و صریحاند و صدیق
به عمل کردن جلدند و جسور و جوال
کوه درکوه موتور بینی و طیاره و توپ
دشت در دشت سپه بینی و ترتیب نزال
ناو جوشنور بینی زده صف اندر صف
مرغ بمبافکن یابی زده بال اندر بال
مرغ بمبافکنشان، تیزتر از مرغ هوا
ناو بالنبرشان بیشتر از ماهی بال
ببر از مردم غمدیدهٔ ایران خبری
سوی آن کشور و آن مردم پاکیزهفعال
بازگو کای متمکن شده از دولت شرق
هیچ دانید که در شرق چه باشد احوال؟
چند قرنست که با مشرقتان ییوند است
گشته ازشرق سوی غرب روان سیل منال
گیرم این آب و زمین گشت ز بیگانه تهی
هم از استقلال افزود به جاه و به جلال
چون جماعت رود از دست، چسود آب و زمین
چون رعیت فتد از پای، چسود استقلال؟
مشرق از مشرقیان خالی اگرگشت، شود
مسکن وحشی تلموق و صعالیک ارال
جلوه و زیب و جمال همهتان از شرق است
رحم آرید بدین جلوه و این زیب و جمال
شرق بازار بزرگست و شما بازرگان
با خود آیید که بازار تهی شد ز اموال
هیچ با حاصل دهقان نکند سیل ملخ
آنچه با حاصل این ملک نمودید امسال
همه بردید و چریدید و بگردید انبار
ز حبوب و ز بقول و زپیاز و ز ذغال
برزگر گرسنه و جیش بریتانی سیر
شهر بیتوشه و اردو ز خورش مالامال
آن لهستانی مسکین که ازین پیش نبود
جزکفی نان تهی، توشه او مدت سال
بره و مرغ ببرد و کره و تخم بخورد
عسل و قند و مرباش فزون از خرطال
نوش جان باد به مهمان و حلال آنچه بخورد
وآنچه را برد و تلف کرد نه نوش و نه حلال
که شنیده است که مهمان بخورد هم ببرد
هم نهان سازد و هم سوزد اگر یافت مجال
آخر این دشمنی از چیست بدین قوم فقیر
نه شما زادهٔ مرغید و نه ما نسل شغال
دیو با مردم این ملک نکرد آنچه کنند
این گروه متمدن به جنوب و به شمال
کاسب و شهری و زارع همگی حیرانند
کز کجا توشه رسانند به اهل و به عیال
فتح نا کرده چنین است و از آن میترسم
کز پس فتح نبینیم به جز غنج و دلال
بر ازین شهر بدان شهر یکی صورت حال
بحر اخضر چو فرو ربزد در تنگه مانش
تنگهٔ مانش چو پیوندد با بحر شمال
کشوری بینی پر مردمی و حشمت و فر
مردمی بینی آزاده و فرخنده خصال
از پی حفظ وطن کرده بپا رایت حرب
وز ره پاس شرف بسته میان بهر قتال
حشم و لشکر برده به فراز و به نشیب
سپه و سنگر بسته به وهاد و به تلال
توپها بینی بگشاده دهان میلامیل
دشتها بینی، ز انبوه حشر مالامال
نوجوانانی پوشیده به تن جامهٔ جنگ
شیرمردانی بگرفته به کف تیغ جدال
بانوان بینی در سعی و عمل چون مردان
پیرها بینی خندان و دوان چون اطفال
باغها بینی سرسبز به مانند بهشت
کاخها بینی ستوار به کردار جبال
مجلس عامه نشسته به سئوال و به جواب
مجلس خاصه ستاده به جواب و به سئوال
سائسان بینی هریک چو فلک بیآرام
تاجران یابی هریک چو طبیعت فعال
به تن و توش، جوان و به بر و دوش، قوی
به روش، تندخرام و به سخن، چربمقال
به سخن گفتن صافند و صریحاند و صدیق
به عمل کردن جلدند و جسور و جوال
کوه درکوه موتور بینی و طیاره و توپ
دشت در دشت سپه بینی و ترتیب نزال
ناو جوشنور بینی زده صف اندر صف
مرغ بمبافکن یابی زده بال اندر بال
مرغ بمبافکنشان، تیزتر از مرغ هوا
ناو بالنبرشان بیشتر از ماهی بال
ببر از مردم غمدیدهٔ ایران خبری
سوی آن کشور و آن مردم پاکیزهفعال
بازگو کای متمکن شده از دولت شرق
هیچ دانید که در شرق چه باشد احوال؟
چند قرنست که با مشرقتان ییوند است
گشته ازشرق سوی غرب روان سیل منال
گیرم این آب و زمین گشت ز بیگانه تهی
هم از استقلال افزود به جاه و به جلال
چون جماعت رود از دست، چسود آب و زمین
چون رعیت فتد از پای، چسود استقلال؟
مشرق از مشرقیان خالی اگرگشت، شود
مسکن وحشی تلموق و صعالیک ارال
جلوه و زیب و جمال همهتان از شرق است
رحم آرید بدین جلوه و این زیب و جمال
شرق بازار بزرگست و شما بازرگان
با خود آیید که بازار تهی شد ز اموال
هیچ با حاصل دهقان نکند سیل ملخ
آنچه با حاصل این ملک نمودید امسال
همه بردید و چریدید و بگردید انبار
ز حبوب و ز بقول و زپیاز و ز ذغال
برزگر گرسنه و جیش بریتانی سیر
شهر بیتوشه و اردو ز خورش مالامال
آن لهستانی مسکین که ازین پیش نبود
جزکفی نان تهی، توشه او مدت سال
بره و مرغ ببرد و کره و تخم بخورد
عسل و قند و مرباش فزون از خرطال
نوش جان باد به مهمان و حلال آنچه بخورد
وآنچه را برد و تلف کرد نه نوش و نه حلال
که شنیده است که مهمان بخورد هم ببرد
هم نهان سازد و هم سوزد اگر یافت مجال
آخر این دشمنی از چیست بدین قوم فقیر
نه شما زادهٔ مرغید و نه ما نسل شغال
دیو با مردم این ملک نکرد آنچه کنند
این گروه متمدن به جنوب و به شمال
کاسب و شهری و زارع همگی حیرانند
کز کجا توشه رسانند به اهل و به عیال
فتح نا کرده چنین است و از آن میترسم
کز پس فتح نبینیم به جز غنج و دلال
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰ - تشبیب
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲ - پایتخت گل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.