۳۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۶ - شکوه از بخت

غم زمانه به سختی گرفته دامانم
ز بی‌ وفایی این بخت سست پیمانم

ببسته بود به من بخت‌، این چنین میثاق
که من بخوابم و اوخود بود نگهبانم

کنون بخفته مرا بخت و من چو مشتاقان
نشسته بر سر او لای لای می‌خوانم

چو بخت‌ شوم مرا چرخ‌ بیند اندر خواب
به روی غم غم دیگر نهد فراوانم

ایا سپهر طرب کاه غم‌فزای آخر
ازین باده با شکنج غم مرنجانم

کنون به مشت توام من ولیک در مشتت
مقاومت را سرسخت‌تر ز سندانم

به باغ نظم کنون همچو عندلیبم من
صریر کلک بود دلنواز دستانم

بلی چو نقد هنر هست مایهٔ دستم
از آن‌ جهت بود اینسان کساد دکانم

به دور دهر بخوشیده کشت امیدم
به کلک و خامه بود گرچه ابر نیسانم

به روزگار بخشکیده خود لب ذوقم
اگرچه هست کنون طبع‌، بحر عمانم

اگر به کلک من اندر نه ابر نیسانست
به‌ صفحه پس ز چه رو در و گوهر افشانم

وگر به طبع من اندر نه بحر عمانست
ز بهر چیست سخن همچو در غلطانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵ - آرمان شاعر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷ - بث الشکوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.