هوش مصنوعی: این متن شعری است که از طلوع خورشید و نور آن به عنوان نماد روشنایی و هدایت سخن می‌گوید. در ادامه، به ارزش ذاتی گوهرها و سنگ‌های قیمتی اشاره می‌کند و تفاوت میان آنها را در نحوه بروز و نمایششان می‌داند. همچنین، به اهمیت ایمان و اعتقاد در خلق آثار هنری مانند بت‌سازی اشاره می‌کند و در نهایت، به تفاوت میان انسان‌های باارزش و بی‌ارزش می‌پردازد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از نمادها و استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۴۹۷

صُبح چو آفتاب زد رایَتِ روشنایی‌یی
لَعْل و عَقیق می‌کُند در دلِ کانْ گدایی‌یی

گَر زِ فَلَک نَهان بُوَد در ظُلُماتِ کان بُوَد
گوهرِ سنگ را بُوَد با فَلَک آشنایی‌یی

نورْ زِ شرق می‌زَنَد کوهْ شِکاف می‌کُند
در دلِ سنگ می‌نَهَد شَعْشَعه عَطایی‌یی

در پِیِ هر مُنَوَّری هست یَقینْ مُنَوِّری
در پِیِ هر زمینی‌یی مُرتَقَبِ سَمایی‌یی؟

صورتِ بُت‌ نمی‌شود‌ بی‌دل و دستِ آزَری
آزَر بُت گَری کجا باشد‌ بی‌خدایی‌یی؟

گفت پِیَمْبَرِ بِحَق کادمی است کانِ زَر
فَرقِ میانِ کان و کان هست به زَرنِمایی‌یی
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.