هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر با زبان طنز و کنایه از عشق و بیخودی خود سخن میگوید. او از معشوق خود میپرسد که سرکه را به چه قیمتی میفروشد و با اشاره به شکرلب بودن معشوق، از او میخواهد که اگر سرکه را به قیمت قند میفروشد، به او بفروشد. شاعر همچنین از بیخودی و عشق خود میگوید و از معشوق میخواهد که به او پند ندهد. او از معشوق میخواهد که به او تاج و کمر عطا کند و بخت بلند بدهد. شاعر همچنین از عشق خود به معشوق میگوید و از او میخواهد که عشقش را به او بدهد. او از معشوق میپرسد که اگر جانش را میکشد، به چه کسی میدهد و اگر به دست جانش میدهد، چرا کلند میدهد. شاعر همچنین از معشوق میخواهد که هر چه میدهد، به کسی بدهد که به او گمان بد نمیبرد. او از معشوق میخواهد که به او برگ گل بدهد و باغ را به پیش بکشد. شاعر همچنین از معشوق میخواهد که به او لاشه خر بدهد و بیست سمند بدهد. او از معشوق میخواهد که به او خدمت کند و گاه به لاابالییی بزند. شاعر همچنین از معشوق میخواهد که چاره عمرو کند و آب به جند بدهد. او از معشوق میخواهد که به او آسیا بدهد و آنچه میدهند، بدهد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و کنایههای ظریف است که ممکن است برای مخاطبان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم موجود در متن نیاز به تجربه و بلوغ فکری بیشتری دارند تا به درستی درک شوند.
غزل شمارهٔ ۲۴۹۶
خواجه تُرُش مرا بگو سِرکه به چند میدَهی؟
هست شِکَرلبی اگر سِرکه به قَند میدَهی
گَر تو نمیخَریْ مَخَر می به هَوَس هَمیخَرَم
عاشق و بیخودم مرا هَرزه چه پَند میدَهی؟
پیش تَرآ تو ای پَری از تُرُشی تویی بَری
تاج و کَمَر عَطا کُنی بَختِ بُلند میدَهی
جان به هزار وَلوَله بَهرِ تو گشت حامِله
کاتشِ عشقِ خویش را تو به سِپَند میدَهی
چون فرهاد میکُشی جانِ مرا به کُهْ کَنی
وَرْنَه به دستِ جانِ من از چه کُلَند میدَهی؟
هر چه که میدَهیْ بِدِه بیخَبَر آن کسی که او
بر تو گُمان بَرَد که تو بَهرِ گَزَند میدَهی
بَرگِ گُلی هَمیبَری باغْ به پیش میکَشی
لاشه خَری هَمیبَری بیست سَمَنْد میدَهی
شاکرِ خِدمَتی ولی گاهْ زِ لااُبالییی
نی به گُنَه هَمیزنی نی به پَسَند میدَهی
چون سَرِ زید بِشْکَند چاره عَمرو میکُنی
چون به دِمشقْ قَحْط شُد آبْ به جَنْد میدَهی
چند بِگفتَمَت مگو لیک تو را گناه چیست؟
ای تو چو آسیا به تو آنچه دهند میدَهی
هست شِکَرلبی اگر سِرکه به قَند میدَهی
گَر تو نمیخَریْ مَخَر می به هَوَس هَمیخَرَم
عاشق و بیخودم مرا هَرزه چه پَند میدَهی؟
پیش تَرآ تو ای پَری از تُرُشی تویی بَری
تاج و کَمَر عَطا کُنی بَختِ بُلند میدَهی
جان به هزار وَلوَله بَهرِ تو گشت حامِله
کاتشِ عشقِ خویش را تو به سِپَند میدَهی
چون فرهاد میکُشی جانِ مرا به کُهْ کَنی
وَرْنَه به دستِ جانِ من از چه کُلَند میدَهی؟
هر چه که میدَهیْ بِدِه بیخَبَر آن کسی که او
بر تو گُمان بَرَد که تو بَهرِ گَزَند میدَهی
بَرگِ گُلی هَمیبَری باغْ به پیش میکَشی
لاشه خَری هَمیبَری بیست سَمَنْد میدَهی
شاکرِ خِدمَتی ولی گاهْ زِ لااُبالییی
نی به گُنَه هَمیزنی نی به پَسَند میدَهی
چون سَرِ زید بِشْکَند چاره عَمرو میکُنی
چون به دِمشقْ قَحْط شُد آبْ به جَنْد میدَهی
چند بِگفتَمَت مگو لیک تو را گناه چیست؟
ای تو چو آسیا به تو آنچه دهند میدَهی
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.