هوش مصنوعی:
این شعر از مولانا جلالالدین بلخی است که در آن شاعر از حالتی از افسردگی و دوری از معنویت و عشق الهی سخن میگوید. او با پرسشهای متعدد از مخاطب میخواهد که از این حالت بیرون بیاید و به سوی عشق و معنویت حرکت کند. شاعر از مثالهایی مانند موسی، عیسی و دیگر شخصیتهای معنوی استفاده میکند تا مخاطب را به بازگشت به مسیر درست تشویق کند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و معنوی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم فلسفی و عرفانی موجود در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۲۵۰۰
چه اَفْسُردی دَران گوشه؟ چرا تو هم نمیگردی؟
مگر تو فکرِ مَنْحوسی که جُز بر غَم نمیگردی؟
چو آمد موسیِ عِمْران چرا از آلِ فرعونی؟
چو آمد عیسیِ خوش دَم چرا هَمدَم نمیگردی؟
چو با حَقْ عَهدها بَستی زِ سُستیْ عَهْد بِشْکَستی
چو قولِ عَهدِ جانْبازان چرا مُحکَم نمیگردی؟
میانِ خاکْ چون موشان به هر مَطْبَخ رَهی سازی
چرا مانندِ سُلطانان بَرین طارَم نمیگردی؟
چرا چون حَلقه بر دَرها برایِ بانگ و آوازی
چرا در حَلقه مَردان دَمی مَحْرم نمیگردی؟
چگونه بَسته بُگْشاید چو دشمن دارِ مِفْتاحی؟
چگونه خسته بِهْ گردد چو بر مَرهَم نمیگردی؟
سَر آن گَهْ سَر بُوَد ای جان که خاکِ راهِ او باشد
زِ عشقِ رایَتَش ای سَر چرا پَرچَم نمیگردی؟
چرا چون ابرِ بیباران به پیشِ مَهْ تُرُنجیدی؟
چرا همچون مَهِ تابان بَرین عالَم نمیگردی؟
قَلَم آن جا نَهَد دستش که کم بیند دَرو حرفی
چرا از عشقِ تَصْحیحَش تو حرفی کم نمیگردی؟
گُلِسْتان و گُل و ریحان نَرویَد جُز زِ دستِ تو
دو چَشمه داری ای چهره چرا پُرنَم نمیگردی؟
چو طَوّافان گَردونی هَمیگَردند بر آدم
مَگَر ابلیسِ مَلْعونی که بر آدم نمیگردی؟
اگر خَلْوَت نمیگیری چرا خامُش نمیباشی؟
اگر کعبه نهیی باری چرا زَمزَم نمیگردی؟
مگر تو فکرِ مَنْحوسی که جُز بر غَم نمیگردی؟
چو آمد موسیِ عِمْران چرا از آلِ فرعونی؟
چو آمد عیسیِ خوش دَم چرا هَمدَم نمیگردی؟
چو با حَقْ عَهدها بَستی زِ سُستیْ عَهْد بِشْکَستی
چو قولِ عَهدِ جانْبازان چرا مُحکَم نمیگردی؟
میانِ خاکْ چون موشان به هر مَطْبَخ رَهی سازی
چرا مانندِ سُلطانان بَرین طارَم نمیگردی؟
چرا چون حَلقه بر دَرها برایِ بانگ و آوازی
چرا در حَلقه مَردان دَمی مَحْرم نمیگردی؟
چگونه بَسته بُگْشاید چو دشمن دارِ مِفْتاحی؟
چگونه خسته بِهْ گردد چو بر مَرهَم نمیگردی؟
سَر آن گَهْ سَر بُوَد ای جان که خاکِ راهِ او باشد
زِ عشقِ رایَتَش ای سَر چرا پَرچَم نمیگردی؟
چرا چون ابرِ بیباران به پیشِ مَهْ تُرُنجیدی؟
چرا همچون مَهِ تابان بَرین عالَم نمیگردی؟
قَلَم آن جا نَهَد دستش که کم بیند دَرو حرفی
چرا از عشقِ تَصْحیحَش تو حرفی کم نمیگردی؟
گُلِسْتان و گُل و ریحان نَرویَد جُز زِ دستِ تو
دو چَشمه داری ای چهره چرا پُرنَم نمیگردی؟
چو طَوّافان گَردونی هَمیگَردند بر آدم
مَگَر ابلیسِ مَلْعونی که بر آدم نمیگردی؟
اگر خَلْوَت نمیگیری چرا خامُش نمیباشی؟
اگر کعبه نهیی باری چرا زَمزَم نمیگردی؟
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.