۲۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

شاهدی کز پی او دیدهٔ گریانی نیست
نوبهاریست که هیچش نم بارانی نیست

گر شبانگه نشود دیدهٔ ابری گریان
بامدادان به چمن غنچه ی خندانی نیست

الله الله مکن ای ابر چنین سنگدلی
کز عطش در دل افسرده ی ما جانی نیست

گرتوبر سبزه وربحان نکنی مرحمتی
برلب جوی دگر سبزه وریحانی نیست

آتش جور عدو بس‌، تو دگر باد مدم
مستان آب کسی را که به کف نانی نیست

ای‌بهار ار به‌حقیقت رسی اولی است که چرخ
سنگ بارد به چنین شهرکه انسانی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.